بنابراين تنها انسان است كه تاج كرامت بر سر او نهاده شده، برترى او در جهان به روشنى اعلام گرديده و آنچه در آسمان و زمين است با اراده خداوندى در قبضه وى (انسان) قرار گرفته است.
در اين نگرش الهى بر خلقت انسان كه سه محور آفرينش ويژه، جايگاه ويژه و اقتدار ويژه اين موجود مورد توجه قرار مىگيرد، برخوردارى از حقوق ويژه نيز امرى طبيعى بوده به گونهاى كه بدون آن، ويژگيهاى سهگانه فوق معنا و مفهومى نخواهند داشت. به تعبير دقيقتر، رابطه مستقيمى ميان گستره تواناييها و استعداد انسان با گستره و دامنه حقوق وى وجود دارد. به هر ميزانى كه استعداد خدادادى اين موجود بيشتر باشد دامنه استحقاق او نيز گستردهتر خواهد بود.
به حكم آيه شريفه «يا ايّها النّاس انّا خلقناكُم من ذكرٍ و انثى و جَعَلناكُم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمَكم عند اللَّهِ اَتقاكم » جنسيت هرگز ملاك برترى و امتياز نبوده بلكه امتياز انسان چه زن و چه مرد بر اساس تقوا است. زن و مرد گرچه از دو جنس متفاوتند اما از نظر انسانيت با هم برابرند:
«يا ايها النّاس اتقّوا ربّكم الذى خَلَقَكُم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها ...؛»
برابرى زن با مرد در اصل هويت انسانى، دليل برابرى آنان در ساير زمينههاى زندگى است از قبيل برابرى در كسب علم و دانش، برابرى در استقلال عمل و آزادى انتخاب، برابرى در امور اقتصادى و برابرى در مجازاتها نظيرسرقت و زنا.
اين نمونهها نشانگر آن است كه زن و مرد در حيثيت و حقوق انسانى با يكديگر برابرند. نكتهاى كه لازم است مورد توجه قرار گيرد فرق ميان تساوى و تشابه حقوق است. تفاوتهاى فراوان زن و مرد از لحاظ جسمى ، روانى و احساسى سبب گرديده است، اسلام كه بر پايه فطرت انسانى ، حقوق خويش را وضع نموده است با عنايت به اين تفاوتها، حقوقى براى زن و حقوقى براى مرد قائل شود كه سرجمع آن برابرى و تساوى ميان آنان و نفى تبعيض جنسى است.
به تعبير شهيد مطهرى: «آنچه ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك طرف و طرفداران پيروى از سيستمهاى غربى از طرف ديگر مطرح است مسأله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها. كلمه «تساوى حقوق» يك مارك تقلبى است كه مقلّدان غرب بر روى اين رهآورد غربى چسبانيدهاند ... در نهضت عجولانهاى كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت، زن كم و بيش حقوقى مشابه با مرد پيدا كرد؛ اما با توجه به وضع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن، هرگز حقوق مساوى با مرد پيدا نكرد، زيرا زن اگر بخواهد حقوق مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پيدا كند راه منحصرش اين است كه مشابهت حقوقى را از ميان بردارد. براى مرد حقوقى متناسب با مرد و براى زن حقوقى متناسب با خودش قائل شود.»
علت تفاوتهاى حقوقى در امورى نظير ارث، طلاق، تعدد زوجات، ولايت، شهادت، قضاوت و امورى از اين قبيل را بايد در تفاوتهاى وجودى ميان اين دو جست و جو نمود.
با توجه به مطالب مذکور در اين مقاله سعی شده است تا مطالبي در خصوص وضعيت زنان در طول تاريخ و تفاوتهاي زنان و مردان در گذشته و حال و همچنين مطالبي پيرامون حقوق زنان از منظر فقهي و حقوقي و در قسمتي ديگر از زاويه اجتماعي و... ارائه شود .
وضعيت زنان در جامعه عرب هنگام نزول قرآن
عرب از همان زمانهاي قديم در شبه جزيره عربستان زندگي ميكرد، سرزميني بيآب و علف و خشك و سوزان، و بيشتر سكنه اين سرزمين، از قبايل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگيشان با غارت و شبيخون، اداره ميشد، عرب از يك سو، يعني از طرف شمال شرقي به ايران و از طرف شمال به روم و از ناحيه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همين جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بين آن رسوم، احيانا اثرى از عادات روم و ايران و هند و مصر قديم هم ديده ميشد.
عرب براى زن نه استقلالي در زندگي قائل بود و نه حرمت و شرافتي، بله حرمتي كه قائل بود براى بيت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نميبردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدي معين، جايز بود، همچنانكه در يهود نيز چنين است، و همچنين در مساله طلاق براى زن اختياري قائل نبود، و دختران را زنده به گور ميكرد، اولين قبيلهاي كه دستبه چنين جنايتي زد، قبيله بنو تميم بود، و به خاطر پيشامدي بود كه در آن قبيله رخ داد، و آن اين بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عدهاي از دخترانشان اسير شدند كه داستانشان معروف است، و از شدت خشم تصميم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن كنند و اين رسم ناپسند به تدريج در قبايل ديگر عرب نيز معمول گرديد، و عرب هر گاه دختري برايش متولد ميشد به فال بد گرفته و داشتن چنين فرزندي را ننگ ميدانست بطوري كه قرآن ميفرمايد:
"يتوارى من القوم من سوء ما بشر به" (1)
يعنى پدر دختر از شنيدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان ميكرد و بر عكس هر چه بيشتر داراي پسر ميشد(هر چند پسر خوانده) خوشحالتر ميگرديد، و حتي بچه زن شوهرداري را كه با او زنا كرده بود، به خود ملحق ماكرد و چه بسا اتفاق ميافتاد كه سران قوم و زورمندان، بر سر يك پسري كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع ميكردند، و هر يك آن پسر را براى خود ادعا مينمودند.
البته از بعضي خانوادههاي عرب اين رفتار هم سرزده، كه به زنان و مخصوصا دختران خود در امر ازدواج استقلال داده، و رعايت رضايت و انتخاب خود او را كرده باشند، كه اين رفتار از عرب، شبيه همان عادتي است كه گفتيم در اشراف ايرانيان معمول بود، و خود يكي از آثار امتياز طبقاتي در جامعه است.
و به هر حال رفتاري كه عرب با زنان داشت، تركيبي بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش، ندادن استقلال به زنان در حقوق، و شركت ندادن آنان در امور اجتماعي از قبيل حكومت و جنگ و مساله ازدواج و اختيار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را از ايران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوام بربري و وحشي اقتباس كرده بودند، پس محروميت زنان عرب از مزاياي زندگي مستند به تقديس و پرستش رئيس خانه نبود، بلكه از باب غلبه قوي و استخدام ضعيف بود.
و اما مساله"پرستش"در بين عرب اينچنين بود كه همه اقوام عرب(چه مردان و چه زنان) بت مىپرستيدند، و عقائدى كه در باره بت داشتند شبيه همان عقائدى است كه صابئين در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چيزى كه هستبتهاى عرب بر حسب اختلافى كه قبائل در هواها و خواستهها داشتند مختلف مىشد، ستارگان و ملائكه(كه به زعم ايشان دختران خدا هستند)را مىپرستيدند و از ملائكه و ستاره صورتهايى در ذهن ترسيم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمههائى مىساختند، كه يا از سنگ بود و يا از چوب، و هواها و افكار مختلفشان به آنجا رسيد كه قبيله بنى حنيفه بطورى كه از ايشان نقل شده بتى از"خرما"، "كشك"، "روغن"، "آرد"و...درست كرده و سالها آن را مىپرستيدند و آنگاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!.شاعرى در اين زمينه چنين گفت:
اكلتحنيفة ربها لم يحذروا من ربهم
زمن التقحم و المجاعة سوء العواقب و التباعة
قبيله بنى حنيفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند و نه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند!!
و بسا مىشد كه مدتى سنگى را مىپرستيدند، اما آنگاه كه به سنگ زيبائى مىرسيدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدائى بر مىگزيدند، و اگر چيزى پيدا نمىكردند براى پرستش مقدارى خاك جمع نموده و گوسفند شيردهى مىآوردند و شيرش را روى آن خاك مىدوشيدند، و از آن گل بتى مىساختند و بلا فاصله به دور همان بت، طواف مىكردند!
و زنان محروميت و تيرهبختىهائى كه در اين جوامع داشتند در دل و فكر آنان ضعفى ايجاد كرد، و اين ضعف فكرى اوهام و خرافات عجيب و غريبى در مورد حوادث و وقايع مختلف در آنان پديد آورد، كه كتب تاريخى اين خرافات و اوهام را ضبط كرده است.
و اين بود خلاصهاى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلف قبل از اسلام، و در عصر ظهور اسلام.
نتايجى كه از آنچه گفته شد بدين قرار است:
اول اينكه: بشر در آن دوران در باره زن دو طرز تفكر داشت، يكى اينكه زن را انسانى در سطح حيوانات بىزبان مىدانست، و ديگر اينكه او را انسانى پست و ضعيف در انسانيت مىپنداشت، انسانى كه مردان، يعنى انسانهاى كامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ايمن نيستند، و به همين جهتبايد هميشه در قيد تبعيت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادى و حريتى در زندگى خود كسب كنند، نظريه اول با سيره اقوام وحشى و نظريه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسبتر است.
دوم اينكه: بشر قبل از اسلام نسبتبه زن از نظر وضع اجتماعى نيز دو نوع طرز تفكر داشت، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى مىدانستند، و معتقد بودند زن جزء اين هيكل تركيب يافته از افراد نيست، بلكه از شرايط زندگى او است، شرايطى كه بشر بىنياز از آن نمىباشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چارهاى ندارد، و بعضى ديگر معتقد بودند زن مانند اسيرى است كه به بردگى گرفته مىشود، و از پيروان اجتماع غالب است، و اجتماعى كه او را اسير كرده، از نيروى كار او استفاده مىكند، و از ضربه زدنش هم جلوگيرى مىنمايد.
سوم اينكه: محروميت زن در اين جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى كه ممكن بود از آن بهرهمند شود، محروم مىدانستند، مگر به آن مقدارى كه بهرهمندى زن در حقيقتبه سود مردان بود، كه قيم زنان بودند.
چهارم اينكه: اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعيف و به عبارت ديگر هر معاملهاى كه با زنان مىكردند بر اساس قريحه استخدام و بهرهكشى بود، اين روش امتهاى غير متمدن بود، و اما امتهاى متمدن علاوه بر آنچه كه گفته شد اين طرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانى است ضعيف الخلقه، كه توانائى آن را ندارد كه در امور خود مستقل باشد، و نيز موجودى استخطرناك كه بشر از شر و فساد او ايمن نيست و چه بسا كه اين طرز تفكرها در اثر اختلاط امتها و زمانها در يكديگر اثر گذاشته باشند.
1. سوره نحل آيه 59
پينوشت: كتاب ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 402 (نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى )
مروری بر تاريخچه ارث زن در ايران:
ارث زن در ايران ساسانى
مرحوم سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران از زمان ساسانيان تا انقراض امويان صفحه 42 مىنويسد:
«در زمينه تشكيل خانواده نكته جالب ديگر كه در تمدن ساسانى ديده مىشود اين است كه چون پسرى به سن رشد و بلوغ مىرسيد،پدر يكى از زنان متعدد خود را به عقد زناشويى وى درمىآورده است.نكته ديگر اين است كه زن در تمدن ساسانى شخصيتحقوقى نداشته است و پدر و شوهر اختيارات بسيار وسيعى در دارايى وى داشتهاند.هنگامى كه دخترى به پانزده سالگى مىرسيد و رشد كامل كرده بود، پدر يا رئيس خانواده مكلف بود او را به شوى بدهد.اما سن زناشويى پسر را بيستسالگى دانستهاند و در زناشويى رضايت پدر شرط بود.دخترى كه به شوى مىرفت ديگر از پدر يا كفيل خود ارث نمىبرد و در انتخاب شوهر هيچ گونه حقى براى او قائل نبودند.اما اگر در سن بلوغ،پدر در زناشويى وى كوتاهى مىكرد حق داشتبه ازدواج نامشروع اقدام بكند و در اين صورت از پدر ارث نمىبرد.
شماره زنانى كه مردى مىتوانستبگيرد نامحدود بود و گاهى در اسناد يونانى ديده شده است كه مردى چند صد زن در خانه داشته است.اصول زناشويى در دوره ساسانى-چنانكه در كتابهاى دينى زردشتى آمده-بسيار پيچيده و درهم بوده و پنج قسم زناشويى رواج داشته است:
1.زنى كه به رضاى پدر و مادر،شوهر مىرفت فرزندانى مىزاد كه در اين جهان و آن جهان از او بودند و او را«پادشاه زن»مىگفتند.
2.زنى كه يگانه فرزند پدر و مادرش بود،او را«اوگ زن»يعنى زن يگانه مىگفتند و نخستين فرزندى كه مىزاد به پدر و مادرش داده مىشد تا جانشين فرزندى بشود كه از خانه آنها رفته است و شوهر كرده و پس از آن اين زن را هم«پادشاه زن» مىگفتند.
3.اگر مردى در سن بلوغ بىزن مىمرد،خانوادهاش زن بيگانهاى را جهيز مىداد و او را به كابين مرد بيگانهاى درمىآورد و آن زن را«سذر زن»يعنى زن خوانده مىگفتند و هر چه فرزند او مىزاد،نيمى به آن مرد مرده تعلق مىگرفت و در آن جهان فرزند او مىشد و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
4.زن بيوهاى كه دوباره شوهر كرده بود«چغر زن»مىگفتند كه به معنى چاكر زن يعنى زن خادمه باشد،و اگر از شوى اول خود فرزند نداشت او را«سذر زن» مىدانستند...
5.زنى كه بىرضاى پدر و مادرش به شوهر مىرفت،در ميان زنان پستترين پايه را داشت و او را«خودسراى زن»يعنى زن خودسر مىگفتند و از پدر و مادر خود ارث نمىبرد مگر پس از آن كه پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان«اوگ زن» به عقد درآورد.»
در قوانين اسلام هيچ يك از ناهمواريهاى گذشته در مورد ارث وجود ندارد.چيزى كه در قوانين اسلامى مورد اعتراض مدعيان تساوى حقوق است اين است كه سهم الارث زن در اسلام معادل نصف سهم الارث مرد است.از نظر اسلام پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث مىبرد.تنها در مورد پدر و مادر است كه اگر ميت فرزندانى داشته باشد و پدر و مادرش نيز زنده باشد،هر يك از پدر و مادر يك ششم از مال ميت را به ارث مىبرند.
علت اينكه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازى و برخى قوانين جزايى دارد;يعنى وضع خاص ارثى زن معلول وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و غيره دارد.
اسلام به موجب دلايلى كه در مقالات پيش گفتيم مهر و نفقه را امورى لازم و مؤثر در استحكام زناشويى و تامين آسايش خانوادگى و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر مىشناسد.از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصا نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگى و كشيده شدن زن به سوى فحشاء است.و چون مهر و نفقه را لازم مىداند و به اين سبب قهرا از بودجه زندگى زن كاسته شده است و تحميلى از اين نظر بر مرد شده است،اسلام مىخواهد اين تحميل از طريق ارث جبران بشود.لهذا براى مرد دو برابر زن سهم الارث قرار داده است.پس مهر و نفقه است كه سهم الارث زن را تنزل داده است.
ارث زن از ديدگاه اسلام
اعراب گاهى زن ميت را جزء اموال و دارايى او به حساب مىآوردند و به صورت سهم الارث او را تصاحب مىكردند.اگر ميت پسرى از زن ديگر مىداشت،آن پسر مىتوانستبه علامت تصاحب،جامهاى بر روى آن زن بيندازد و او را از آن خويش بشمارد.بسته به ميل او بود كه آن زن را به عقد نكاح خود درآورد و يا او را به زنى به شخص ديگرى بدهد و از مهر او استفاده كند.اين رسم نيز منحصر به اعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ كرد.در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى تبعيضهاى ناروا در مساله ارث،زياد وجود داشته است و اگر بخواهيم به نقل آنچه مطلعين گفتهاند بپردازيم چندين مقاله خواهد شد.
كتاب: مجموعه آثار ج 19 ص 235( نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى)
گفتاري از گوستاو لوبون در باره زنان غربي در قرون وسطي
زن غربى تا نيم قرن پيش، از بدبختترين زنان دنيا بود; حتي در اموال خود نيازمند قيمومتشوهر بود. به اقرار خود غربيها در قرون وسطي زن شرقى از زن غربى وضع بسيار بهترى داشته است. گوستاو لوبون مىگويد:
«در دوره تمدن اسلام به زنان عينا همان درجه و مقام داده شد كه زنان اروپا بعد از مدت طولانى آن را دارا شدند; يعنى بعد از آن كه رفتار بهادرانه اعراب اندلس در اروپا بناى اشاعت را گذاشت...در اهالى اروپا اخلاق بهادرانه كه يك جزء عمده آن رفتار با زنان است از مسلمين آمده و از آنها تقليد شده است،و مذهبى كه توانست زن را از درجه پست و ذلت نجات بخشيده به اوج عزت و رفعت نايل سازد مذهب اسلام بوده است نه مذهب مسيح،چنانكه عامه خيال مىكنند; زيرا مىبينيم كه در قرون وسطى رؤسا و سردارهاى ما با آنكه مسيحى بودند معهذا پاس احترام زن را نگه نميداشتند و از بررسى تواريخ قديمه در اين مطلب شبههاى باقى نميماند كه قبل از اين كه مسلمين رعايت و احترام زن را به اسلاف ما بياموزند امرا و سرداران ما نسبتبه زن با كمال وحشيگرى سلوك مىنمودند...»
ديگران نيز كم و بيش اوضاع زن غربى را در قرون وسطى همين طور وصفكردهاند.
پي نوشت : كتاب مجموعه آثار ج 19 ص 310 (نويسنده: شهيد مطهرى)
در چه مواردي زن حق فسخ پيوند زناشويي را دارد؟
براي اين كه دو انسان مجذوب و مكمل يكديگر شوند و بتوانند با تفاهم و توافق و همفكري و همدردى، عمري را در كنار يكديگر بگذرانند و براي خود و فرزندان، اسباب سعادت و سلامت فراهم سازند، شرط اصلي و اساسى، علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر است.
شرط علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر اين است كه در هيچ يك از طرفين، عللي كه موجب نفرت و عدم اتحاد مي شود، وجود نداشته باشد. در اسلام سعی بر اين است كه انتخاب از روي بينش و آگاهي باشد و پيوندي مستحكم ميان دو عضو اصلي خانواده پديد آيد و آنها بتوانند تمام عمر را در كنار يكديگر به خوشي و شادكامي بگذرانند و تا آن جا كه ممكن است، ايدآل و مطلوب يكديگر باشند.پاره اي از نقايص و عيوب هستند كه اگر قبل از ازدواج از چشم زن يا شوهر مخفي مانند و بعد آشكار شوند، به آنها حق فسخ ازدواج مي دهند و نيازي به طلاق و تشريفات آن نيست.
حتي بعضي از عيوب و پديده ها هستند كه بعد از ازدواج و در نيمه راه زندگي نيز به زوجين حق فسخ مي دهد، تا آنها ناچار نباشند همسري را كه اكنون حالت ايدآل بودن و سنخيت خود را از دست داده، تا آخر عمر تحمل كنند.
عيوب موجب حق فسخ.
عيوبي كه به آنها حق فسخ مي دهد، بر دو دسته اند: بعضي از آنها مختص زن يا شوهر و بعضي مشترك است.
عيب مشترك، ديوانگي است. مقصود از ديوانگى، فساد و آشفتگي عقل در جميع اوقات يا بعض اوقات است.
اگر بعد از عقد زناشويي بر يكي از زوجين معلوم شود كه ديگري ديوانه بود، حق فسخ دارد.
همچنين اگر بعد از عقد و حتي بعد از آميزش، مرد ديوانه شود، زن مي تواند ازدواج را فسخ كند، ولي اگر زن بعد از آميزش ديوانه شود، مرد حق فسخ ندارد. در مورد اين كه اگر زن بعد از عقد و قبل از آميزش، ديوانه شود، ترديد كرده اند كه آيا مرد حق فسخ دارد، يا ندارددر اين مورد هم گفته اند: حق فسخ ندارد، زيرا اصل، لزوم عقد است و به علاوه در صحيح ابوعبيده، حق فسخ را در مورد مرد مشروط به اين ساخته است كه زن تدليس كرده باشد و چون قبل از عقد، زن از لحاظ عقلي سالم بوده و حالت جنون بعداً عارض شده و زن مرتكب تدليس و نيرنگ نشده است، مرد حق فسخ ندارد، اعم از اين كه آميزش شده باشد يإ؛هه نشده باشد.
اما عيوب مخصوص مرد، عبارتند از: خصي بودن و عنين بودن ومقطوع بودن آلت تناسلى.
اين گونه عيوب، اگر مربوط به قبل از عقد زناشويي باشد و بعد معلوم شود، موجب حق فسخ مي شود و زن در صورتي كه بخواهد مي تواند عقد را به هم بزند ولي اگر بعد از عقد باشد، دليلي بر اين كه بتواند عقد را به هم بزند نداريم، مگر در مورد عنين بودن كه اگر بعد از عقد پيدا شود و مرد با همسر خود نياميخته باشد و قدرت آميزش با هيچ زني را نداشته باشد، زن حق فسخ دارد.
اما عيوب مخصوص زن، عبارتند از: خوره، پيسى، كورى، زمين گيرى، قرن و افضا.
لنگي زن را نيز جزءِ عيوب شمرده اند، زيرا امام صادق (ع)در مورد زني كه كور يا پيس يالنگ است فرمود:.
تُرَدُّ عَلي وَلِيّها، وَيَكُونُ المَهْرُ عَلي وَلِيّها، وَإنْ كانَ بِها زَمانَة لايَراها الرجالُ اُجيزَ شَهِادَةُ النِّساءِ عَلَيْهِا؛(1).
چنين زني به ولىّ خود برگردانده مي شود و مهر بر عهده ولي اوست و اگر گرفتار زمين گيري اي باشد كه مردها نبينند، اجازه داده مي شود كه زن ها بر او شهادت دهند.
اين عيوب، در صورتي به مرد حق فسخ مي دهند كه قبل از عقد باشند و مرد عالم به آنها نباشد، اما اگر بعد از عقد پيدا شوند، يا قبل از عقد موجود بوده و مرد به آنها علم داشته است، موجب فسخ نيستند.
نكته اي كه بايد حتماً مورد توجه باشد، اين است كه: حق فسخ، فوري است؛ يعني به مجردي كه زن يا مرد متوجه عيب ديگري شد بايد فسخ كند و اگر با علم به عيب، فسخ را به تأخير اندازد، حق فسخش ساقط مي شود.
اما اگر جاهل به حق فسخ يا جاهل به فوريت آن باشد، چطور.
از آن جا كه حق فسخ به خاطر اين است كه هيچ يك از زن و مرد، به خاطر معيوب بودن ديگري گرفتار ضرر و زيان نشوند و بتوانند شريكي مطلوب و ايدآل براي زندگي خود به دست آورند، لازم است حق آنها در صورت جهل به اين كه مي توانند فسخ كنند يا جهل آنها به اين كه بايد فوراً فسخ كنند، محفوظ بماند تا از رهگذر جهل، نيز گرفتار ضرر و زيان نشوند و بنابراين، آنها به سبب جهل، معذورند و به اصطلاح: جهل، در اين جا عذر است.
كفر و ارتداد و تغيير دين.
نظر فقها درمورد کفر و ارتداد:اگر زن و شوهري از لحاظ ديني با يكديگر اختلاف پيدا كردند و يكي از آنها تغيير دين داد، مطابق توضيحاتي كه خواهيم داد، ازدواج آنها فسخ مي شود و نيازي به طلاق ندارند.
1. اگر شوهر زني كه اهل كتاب است، مسلمان شود، ازدواج آنها به قوت خود باقي است و اگر زني كه شوهرش اهل كتاب است، مسلمان شود، در صورتي كه قبل از آميزش باشد، ازدواج آنها فسخ مي شود و در صورتي كه بعد از آميزش باشد، بايد تا انقضاي عده صبر كنند، اگر در اين مدت، شوهر نيز مسلمان شود، پيوند زناشويي آنها باقي مي ماند و اگر مسلمان نشود، زن و شوهر از يكديگر جدا مي شوند.
2. اگر مرد مسلماني مرتد شود؛ يعني از دين اسلام خارج گردد، در صورتي كه بر فطرت اسلامي تولد شده باشد، همسرش - چه مدخوله باشد و چه مدخوله نباشد - از او جدا مي شود؛ اما اگر سابقه كفر دارد؛ يعني در خانواده غير مسلمان به دنيا آمده است، همسرش تا انقضاي عده صبر مي كند، اگر در اين مدت، شوهر به اسلام برگشت، ازدواج آنها فسخ نمي شود و اگر برنگشت، فسخ مي شود.
زن نيز اگر از اسلام خارج شود، در صورت اول، ازدواج فسخ مي شود و در صورت دوم، تا انقضاي مدت عده صبر مي كنند، اگر به اسلام برگشت، ازدواج آنها باقي است و اگر برنگشت، ازدواج آنها فسخ مي شود.(2).
3. اگر مردي مسلمان بشود و همسر او بت پرست باشد، تا انقضاي عده صبر مي كند، اگر زن مسلمان شد، ازدواج آنها باقي است و اگر تا انقضاي عده، زن مسلمان نشد، ازدواج آنها فسخ مي شود.
البته در دو صورت اخير اگر آميزش صورت نگرفته باشد، به صرف اين كه يكي از آنها دين خود را تغيير دهد، از يكديگر جدا مي شوند و فسخ متحقق مي شود، زيرا در اين فرض عده اي وجود ندارد كه بخواهند تا انقضاي عده صبر كنند.
4. عده اي كه در اين موارد گفته مي شود، يا عده طلاق يا عده وفات است. در صورتي كه مرد مرتد شود و سابقه كفر نداشته باشد، همسر او بايد عده وفات (چهارماه و ده روز) نگاه دارد و در بقيه موارد، عده اي كه زن نگاه مي دارد، عده طلاق (سه ماه يا سه طهر) است.(3).
5. زن و مرد مسلمان، اگر يكي از آنها شيعه و ديگري سني باشد، مي توانند با يكديگر ازدواج كنند و اگر بعد از ازدواج ، يكي از آنها مذهب خود را به تشيع و يا تسنن تغيير دهد، موجب فسخ نكاح نمي شود؛ اما نكته قابل ذكر اين است كه ازدواج با زن يا مرد به اصطلاح مسلماني كه عداوت خود را نسبت به اهل بيت پيامبره آشكار مي سازد، يا احياناً درباره اهل بيت، غلو مي كند و آنان را از مقام امامت بالاتر مي برد و داراي مقام پيامبري يا الوهيت مي داند، جايز نيست و اگر زن يا شوهر مسلماني در دوره زناشويي به عداوت يا غلو روي آورد، همان حكم مرتد را پيدا مي كند و بايد مطابق احكامي كه در صورت هاي قبل بيان كرديم، عمل شود.
در خاتمه يادآور مي شويم كه آنچه راجع به فسخ نكاح در زمينه عيوب و تدليس و تغيير دين گفتيم، به اين خاطر بود كه معلوم شود در اين گونه موارد، نيازي به طلاق نيست و فسخ، احكام طلاق را ندارد. بنابراين، رعايت شرايط طلاق نمي شود؛ تنها چيزي كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اگر فسخ نكاح، قبل از آميزش باشد، نياز به نگاه داشتن عده نيست و اگر بعد از دخول باشد، بايد عده طلاق نگاه دارند، مگر اين كه مرد مرتد فطري بشود، كه در اين صورت، زن عده وفات نگاه مي دارد
1.روضة المتقين، ج8، ص330 2.به نظر بعضي از علما، در مورد ارتداد زن، تفصيلي وجود ندارد؛ يعني خواه مرتد فطري باشد و خواه مرتد ملى، بايد تا انقضاي عده صبر كند، اگر درمدت انقضاي عده توبه كرد، ازدواج آنها فسخ نمي شود.
3.اين كه مي گوييم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه يا سه طهر است، در صورتي است كه زن باردار نباشد كه در صورت اول، بايد اگر ديرتر وضع حمل مي كند، تا وضع حمل صبر كند و اگر ديرتر عده تمام مي شود، بايد تا انقضاي عده صبركند و در صورت دوم، ملاك وضع حمل است
پي نوشتها : كتاب خانواده در قرآن، ص 365 (نويسنده: دكتر احمد بهشتي)
بحثي مختصر درباره قضاوت زن
درباره قضا و داورى زن مىتوان گفت: برخى از فقيهان نامآور اماميه نه تصريح به شرطيت ذكورت نمودهاند، تا زن فاقد شرط قضا باشد و نه تصريح به مانعيت انوثت كردهاند، تا زن واجد مانع داورى باشد. البته گروهى از فقهاى بزرگ شيعه تصريح به اشتراط ذكورت نمودهاند مانند قاضى ابن البراج در المهذب، و محققره در شرايع الاسلام و نيز در المختصر النافع و علامهره در قواعد الاحكام و در ارشاد الاذهان و شهيد اولره در اللمعةالدمشقه. چنانكه نظام الدين ابىالحسن سلمان بن الحسن بن سليمان صهرشتى در كتاب اصباح الشيعه بمصباح الشريعه تصريح به اعتبار ذكورت كرده است، و عدهاى از بزرگان متاخر هم مانند صاحب جواهر و شيخ انصارى و ملا ضياءالدين عراقىرضوان الله تعالى عليهم اجمعين تصريح به اشتراط ذكورت كردهاند.
عدهاى كه به طور مشروح و مستدل در اين باره بحث نمودهاند، برهان قطعى براى اشتراط مرد بودن ارائه نكردهاند(1) آنان گاهى به اجماع تمسك مىكنند كه بر فرض تماميت اتفاق واقعى همه فقيهان دين، احتمال استناد آنان به يك يا چند وجه ديگر كه در مساله مطرح است مظنون مىباشد، و چنين اجماعى فاقد شرط حجيت واعتبار است، و گاهى به حديث نبوى ضعيف استدلال مىكنند كه خصوص ولايتبه معناى حكومت زن را مانع فلاح جامعه مى داند واگر زن واجد شرايط قضا از طرف ولى مسلمين منصوب گردد، مشمول چنان حديث ضعيف نخواهد بود و گاهى از خبر ضعيف ديگر كمك گرفته مىشود كه زن سمت قضا را نپذيرد و متولى آن نشود كه احتمال استناد اصحاب فقاهتبه خصوص خبر مزبور تا جابر ضعف آن گردد، نيازمند به دليل ديگر مىباشد، و زمانى نيز به آنچه ابن بابويه قمى (صدوقره) در پايان من لايحضره الفقيه به عنوان وصاياى رسول اكرم (ص) نسبتبه حضرت على... نقل نموده اعتماد مىشود، اصل حديث (بخش مخصوص به قضاء زن) در وسائل (2) چنين آمده است: محمد بن على بن الحسين باسناده عن حماد بن عمرو، و انس بن محمد عن ابيه عن جعفر بن محمد عن ابائه في وصية النبى (ص) ... قال: يا علي ليس على المراة جمعة، الى ان قال: ولا تولى القضاء.
مرحوم مجلسى اول، مولانا محمد تقى (1070- 1003) در روضة المتقين (3) در عين احتمال قوت سند، ضعف برخى از رجال آن را محتمل مىداند ولى چنين مىگويد: مصنف (صدوقره) حكم به صحت آن كرده است و اين حكم به صحتيا براى آن است كه تواتر حديث وصيت نزد او ثابتشده، يا مضمون آن متواتر مىباشد براى آن كه اكثر مسائل آن در اخبار متواتر يا مستفيض يا صحيح از صادقين رسيده است. نكته اساسى كه مربوط به متن حديث مزبور مىباشد اين است كه برخى از احكام مندرج در آن غير لزومى استيعنى يا مستحب استيا مكروه، و هرگز حرام يا واجب كه حكم لزومىاند نمىباشد. و ظهور سياق واحد شايد مانع
استنباط حكم لزومى از چنين حديث مركب و ملفق و مختلط باشد، مطلب مهمى كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه در حديث مزبور تكليف شاق و صعب قضا از زن برداشته شده نه آن كه او را از حق قضا محروم نموده باشد. غرض آن كه پيام وصيت رسول اكرم (ص) به اميرالمؤمنين... سلب تكليف براى سهولت كارهاى زن است نه سلب حق، و بين اين دو مطلب فرق عميقى است. محقق قمىره (1231- 1151) در جامع الشتات (4) بعد از نقل اشتراط ذكورت و دعوى اجماع بر آن چنين مىگويد: گاهى در اشتراط ذكورت، و... اشكال مىشود، زيرا علتى كه براى آن ذكر مىشود از اين كه: «زنها غالبا توان قضا را ندارند، چون داورى بين متخاصمان نيازمند به بروز در جامعه و حضور در بين مردم بوده تا تشخيص متخاصمان و تشخيص شاهدان آنها ممكن باشد» . مطرد وشايع نبوده و در همه موارد چنين علتى موجود نيست، پس نمىتوان به نحو مطلق حكم به عدم جواز قضاء زن نمود مگر آن كه اجماع مطلق منعقد شده باشد، آنگاه اضافه مىكند: شايد اجماع مزبور ناظر به اختيار ولايت ومنصب عمومى باشد و اما در حكومتهاى خاص ومقطعى، چنين اجماعى از ناقل آن معلوم نيست گرچه برخى از عبارتها آن را تحمل مىنمايد.
خلاصه آن كه در برخى از امور حضور زن نارواست و امر او در آن نافذ نيست نظير جايى كه مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم و مانند آن باشد، اينگونه از موارد كه سهم مختص مرد است داورى زن در آن صحيح نيست و اما در مواردى كه مخصوص زنان استيا مشترك بين زن و مرد بوده يا مخصوص مردان مىباشد، ليكن مستلزم هيچ محذورى از قبيل تماس با نامحرم نمىباشد، دليل روشنى بر اشتراط ذكورت يافت نمىشود، البته مشهور بين فقهاءقده همان اشتراط مزبور مىباشد، پس اگر اجماع مسلم در بين باشد، بحثى در آن نيست و گرنه منع زن از قضا به نحو كلى، مورد بحث و نقد است، زيرا هيچ محذورى در قضاء زن نسبتبه زنان با شهادت زن وجود ندارد، البته مطلب مزبور در جايى است كه زن واجد همه شرايط قضا از جهت علم و عدل و مانند آن باشد. بنابراين اگر زن به مقام شامخ اجتهاد رسيده وداراى ملكه عدالتبود و شرايط ديگرى كه در قضا و اوصاف قاضى معتبر است واجد بود و خواست تصدى قضاى زنان را با نصب از طرف فقيه جامع الشرايط كه ولايت امر مسلمين و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده دارد، متعهد شود از نظر بزرگانى چون مقدس اردبيلى مانعى ندارد، بلى اگر كسى اجماع قطعى بر منع را (كه احتمال استناد به برخى از روايات ضعيف يا وجوه اعتبارى قابل خدشه در آن راه نيابد) احراز كند، در اين حال تصدى مزبور ممنوع مىباشد چه اين كه اگر از تصدى زن محذور اجتماعى يا مفسده اخلاقى لازم مىآيد، تصدى آن جايز نخواهد بود.
1- جواهر الكلام، ج40، ص14. 2- كتاب القضاء، باب 2 از ابواب صفات القاضى.
3- ج 12، ص 4- 3. 4- ج 2، ص680، شرائط القاضي.
پينوشتها :كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 348 (نويسنده: آية الله عبدالله جوادي آملي )
بحثي مختصر پيرامون سهام ارث زن :
درباره ارث زن مىتوان گفت گرچه كمبود برخى از موارد سهام را امورى مانند تحميل هزينه زندگى او بر شوهر و نيز تحميل مهر بر همسر و اختصاص تحميل ديه بر عاقله مرد نه زن (يعنى زن هرگز مسؤول ديه خطايى برادر و برادرزاده و مانند آن نخواهد بود) به عهده مىگيرد، ليكن توضيح كوتاهى پيرامون اصل ارث زن وبرخى از اقسام آن در اين مبحثسودمند مىباشد.
اولا معلوم باشد كه زن مانند شوهر همراه با تمام طبقات ارث، حضور حقوقى دارد و در تمامى مرابت طبقهبندى شده ارث زن شوهر متوفى مانند شوهر زن متوفاة حضور دارد.
ثانيا سهم زن گاهى مساوى سهم مرد است و گاهى كمتر از آن و زمانى نيز بيشتر از سهم مرد قرار دارد، اينچنين نيست كه در تمام انحاء ارث سهم زن كمتر از سهم مرد باشد.
مواردى كه زن همتاى مرد ارث مىبرد و نه كمتر از آن، عبارت است از:
1 - پدر ومادر ميت: در صورتى كه ميت فرزند داشته باشد كه هركدام از ابوين سدس (يك ششم) مىبرند و سهم پدر در خصوص فرض مزبور از مال فرزند، بيشتر از سهم مادر نيست.
2 - كلاله مادرى يعنى برادر وخواهر مادرى ميت كه به اندازه مساوى ارث مىبرند نه با تفاوت، به طورى كه خواهر مادرى ميت معادل سهم برادر مادرى ميت ارث مىبرد نه كمتر از آن و آيه 12 - 11 سوره نساء دليل اين دو حكم است چنانكه وسائل الشيعه باب3 و باب 8 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد حكم كلاله را تعرض نموده است.
واما مواردى كه زن كمتر از مرد ارث مىبرد، مانند: دختر كه كمتر از پسر ارث مىبرد و مانند كلاله پدرى و مادرى يعنى برادر و خواهر پدرى و مادرى ميت كه در اين صورت نيز زن يعنى خواهر ميت نصف سهم مرد يعنى برادر ميت كه داراى فرزند نباشند ونيز تفاوت ارث دختر و پسر و آيه 176 كه پايان سوره نساء استعهدهدار بيان تفاوت ارث كلاله پدر ومادرى يا پدرى ميت مىباشد(1)
البته گاهى نقص ارث متوجه سهم كلاله پدرى مىشود در اين مورد سهم زن همچنان محفوظ است و سهم مرد محذوف و منحجوب مىباشد. ليكن هيچگاه نقص سهم متوجه كلاله امى نمىشود. (2)
اما مواردى كه سهم زن بيش از سهم مرد مىباشد، مانند: موردى كه ميت غير از پدر و دختر وارث ديگر نداشته باشد كه در اينجا پدر سدس (يك ششم) مىبرد ودختر بيش از آن. و مانند: موردى كه ميت داراى نوه باشد و فرزندهاى او در زمان حيات وى مرده باشد كه در اينجا نوه پسرى سهم پسررا مىبرد ونوه دخترى سهم دختر را (نصيب من يتقرب بالميت) يعنى اگر نوه پسرى دختر باشد ونوه دخترى پسر باشد در اين حال آن دختر دو برابر اين پسر مىبرد، گرچه منشا اين تفاوت همان تفاوت ارث دختر و پسر مىباشد،
ليكن آنچه فعلا در تقسيم خارجى صورت مىپذيرد اين است كه زن دو برابر مرد ارث برده است،
و در برخى از احاديث معصومين عليهماالسلام چنين آمده است:
«بنت الابن اقرب من ابن البنت»، (3) يعنى دختر پسر از پسر دختر به ميت ومورث خود نزديكتر است.
نكته قابل توجه آن كه گرچه خداوند تمام قوانين حقوقى را برابر حقوق فطرى تنظيم و تدوين فرموده است تا زمينه آثاره دفائن فطرى و شكوفايى گنجينههاى درونى جامعه بشرى فراهم گردد، ليكن در پايان آيه ارث، دو اسم از اسماى حسناى الهى را يادآور مىشود كه هماهنگى نظام تشريع و تكوين را در خاطرهها احيا نمايد و آن اين است كه در پايان آيه 11 سوره نساء كه عهدهدار برخى از ارثهاى متفاوت مىباشد، چنين فرموده است:
... ان الله كان عليما حكيما يعنى شما از علم و حكمت كافى برخوردار نيستيد تا راز تفاوت را كه در هسته مركزى عدل نهفته در آن جستجو كنيد، ليكن خداوند آگاه و حكيم است همه علل تساوى و عوامل تفاوت را جمعبندى نموده و بر مدار حكمت آنها را به صورت مواد معتدل حقوقى روانه مىفرمايد، تا مسائل درست و مانند آن از تفريط جاهليت كهن و از افراط جاهليت جديد و مدرن مصون بماند.
قرآن كريم براى اهتمام به حق زن، هنگام تعيين سهام ارث، اول ارث زن را اصل و مبنا قرار داده و آن را مسلم دانسته و معيار ارث معرفى مىنمايد، آنگاه مىفرمايد:
للذكر مثل حظ الانثيين، يعنى در موقع بيان سهم برادر، چنين نمىفرمايد كه خواهر نصف سهم برادر مىبرد كه پارامتر اصلى، سهم برادر باشد، بلكه معيار واصل مفروض و مسلم را ارث خواهر كه دختر ميت است قرار مىدهد و سهم برادر كه پسر متوفا مىباشد دو برابر سهم خواهر مىداند تا اصل ارث زن قطعى و مفروغ عنه باشد.
1. وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد. 2. وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد.
3. وسائل الشيعه، كتاب الارث، باب7 از ابواب ميراث الابوين والاولاد.
پينوشتها :كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 345 (نويسنده: آية الله عبدالله جوادى آملى )
گفتاري در معناي قيمومت مردان بر زنان
اين معنا بر احدى پوشيده نيست، كه قرآن كريم همواره عقل سالم انسانها را تقويت مىكند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پيروى شهوات و دلدادگى در برابر عواطف و احساسات تند و تيز ترجيح مىدهد، و در حفظ اين وديعه الهى از اين كه ضايع شود توصيه مىفرمايد، و اين معنا از آيات كريمه قرآنى آنقدر روشن است كه احتياجى به آوردن دليل قرآنى ندارد، براى اين كه آياتى كه به صراحت و يا به اشاره و به هر زبان و بيانى اين معنا را افاده مىكند يكى دو تا ده تا نيست كه ما آنها را نقل كنيم.
قرآن كريم در عين حال مساله عواطف پاك و درست و آثار خوبى كه آن عواطف در تربيت افراد دارد از نظر دور نداشته، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذيرفته، در آيه شريفه: "اشداء على الكفار رحماء بينهم" (1)
دو صفت از صفات عاطفى را به عنوان دو صفت ممدوح مؤمنين ذكر كرده، مىفرمايد مؤمنين نسبتبه كفار خشن و بيرحمند، و نسبتبه خودشان مهربانند.
و در آيه: "لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة" (2) مودت و رحمت را كه امورى عاطفى هستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسرانى برايتان قرار داد، تا دلهايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت و رحمت قرار داد، و در آيه:
"قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق" (3)
علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده، به عنوان سرزنش از كسانى كه آن را حرام دانستهاند، فرموده: (بگو چه كسى زينتها و رزق طيب را كه خدا براى بندگانش پديد آورده تحريم كرده است؟ ) .
چيزى كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعديل نموده، عنوان پيروى عقل به آنها داده است، به طورى كه عقل نيز سركوب كردن آن مقدار عواطف را جايز نمىداند.
در بعضى از مباحثسابق نيز گذشت كه يكى از مراحل تقويت عقل در اسلام اين است كه احكامى را كه تشريع كرده بر اساس تقويت عقل تشريع كرده، به شهادت اين كه هر عمل و حال و اختلافى كه مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگى آن در قضاوت و در اداره شؤون مجتمعش مىشود تحريم كرده، نظير شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى، و دروغ، و بهتان، و افترا، و غيبت، و امثال آن.
خوب معلوم است كه هيچ دانشمندى از چنين شريعتى و با مطالعه همين مقدار از احكام آن جز اين توقع ندارد كه در مسائل كلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به كسانى بسپارد كه داشتن عقل بيشتر امتياز آنان است، چون تدبير امور اجتماعى از قبيل حكومت و قضا و جنگ نيازمند به عقل نيرومندتر است، و كسانى را كه امتيازشان داشتن عواطف تند و تيزتر و اميال نفسانى بيشتر است، از تصدى آن امور محروم سازد، و نيز معلوم است كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف، ممتاز از زنانند، و زنان به داشتن عقل كمتر و عواطف بيشتر ممتاز از مردانند.
و اسلام همين كار را كرده، و در آيهاى كه گذشت فرموده: "الرجال قوامون على النساء"، سنت رسول خدا (ص) نيز در طول زندگيش بر اين جريان داشت، يعنى هرگز زمام امور هيچ قومى را به دست زن نسپرد، و به هيچ زنى منصب قضا نداد، و زنان را براى جنگيدن دعوت نكرد، - البته براى جنگيدن، نه صرف شركت در جهاد، براى خدمت و جراحى و امثال آن - .و اما غير اين امور عامه و اجتماعى، از قبيل تعليم و تعلم، و كسب، و پرستارى بيماران، و مداواى آنان، و امثال اين گونه امور كه دخالت عواطف منافاتى با مفيد بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سيرت نبويه بسيارى از اين كارها را امضا كرد، آيات قرآن نيز خالى از دلالتبر اجازه اين گونه كارها براى زنان نيست، چون لازمه حريت زن در اراده و عمل شخصى اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، چون معنا ندارد از يك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنان را در قبال مردان معتبر بشمارد، و از سوى ديگر نهي شان كند از اين كه به نحوى از انحا ملكشان را اداره و اصلاح كنند، و همچنين معنا ندارد به آنان حق دهد كه براى دفاع از خود در محكمه شرع طرح دعوى كنند، و يا شهادت بدهند، و در عين حال از آمدن در محكمه و حضور نزد والى يا قاضى جلوگيرشان شود .و همچنين ساير لوازم استقلال و آزادى.
بلي دامنه استقلال و آزادى زنان تا آنجايى گسترده است كه به حق شوهر مزاحمت نداشته باشد، چون گفتيم در صورتى كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت او است، البته قيمومت اطاعت و در صورتى كه حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف است غيبت او را حفظ كند، و معلوم است كه با در نظر گرفتن اين دو وظيفه هيچ يك از شؤون جايز زن در صورتى كه مزاحم با اين دو وظيفه باشد ديگر جايز و ممضى نيست.
1. سوره فتح آيه 29. 2. سوره روم آيه 21. 3. سوره اعراف آيه 32.
پينوشتها: كتاب ترجمه الميزان، ج 4، ص 547 (نويسنده: علامه طباطبايى)
گفتارى كوتاه در باب مرجعيت زنان
با تحليل كوتاه وگذرايى كه درباره قضاى زن به عمل آمد، جريان مرجعيت وى آسانتر خواهد بود، زيرا براى محذورهاى جنبى، علاجهاى جانبى نيز وجود دارد، البته اگر محذور شرعى بدون چاره، مرجعيت زن را همراه كند، در آن حال مرجعيت مزبور ممنوع خواهد بود. يكى از مراجع گذشته چنين گفت: مرجعيت زن مايه هتك اين مقام منيع است، گفتار مزبور ناشى از نشناختن هويت انسانى زن از يكسو، ومعرفى ظالمانه نظام طغيان وتعدى، از زن به عنوان كالاى غريزه و اقتصادى از سوى ديگر، و محروم نگهداشتن اين قشر عظيم بزرگوار از ورود در معارف والا و منيع عقلى ونقلى از سوى سوم، و ناباورى خود، براى خود زنان از جهت چهارم و نيز برخى از علل و عوامل مستور و مشهور ديگر بوده و مىباشد.
در هر صورت سرگذشت اجماع درباره اشتراط مرد بودن مرجع تقليد همتاى سرگذشت دعوى اجماع بر اعتبار ذكورت در قاضى است.
لازم است توجه شود كه جنبه عاطفى بودن زن ذاتا مانع تعديل قواى عقلى و فكرى او نخواهد بود و تمام بحث در صورتى است كه زن چون مرد از اعتدال عقل نظرى برخوردار بوده و جنبه خردورزى وفرزانگى معتبر در قضا ومرجعيت، مقهور عاطفه و احساس نگردد، زيرا گاهى خردورزى برخى از مردان نيز، مقهور بعضى از شؤون نفسانى او شده و جنبه فرزانگى آنها تحت پوشش ديگر جنبهاى نفسانى قرار مىگيرد، كه در اين حال چنين مردى واجد شرايط قضايا مرجعيت نمىباشد. ممكن است لزوم ارتياض و تمرين زنان براى تعديل عواطف بيشتر از مردان باشد، ليكن اگر در پرتو تمرين، شرايط مساوى پديد آيد دليلى بر محروميت زنان از سمتهاي ياد شده به سويه نسبتبه جامعه زنان وجود ندارد.
ركن اصيل جامعه
مطالب مهمى كه حرمت آن بيش از هرگونه حقوق و مزاياى اجتماعى است آن است كه زن در عين فراگيرى علوم وفنون سودمند اسلامى، پرورش نسل آينده يعنى انسانهاى واقعى وامت اسلامى را به عهده دارد. به عبارت ديگر جامعه آينده بر زنان كنونى حق انسانى والهى دارند، مبادا ارزشهاى مادى و عادى، مقام والا و منيع مادرى را به دست نسيان بسپارند و آن را كمتر از سمتهاى ديگر وانمود كند، و خانهدارى و مديريت داخلى خانواده كه ركن اصيل جامعه اسلامى است كمرنگ گردد، يعنى نه اعضاى خانواده مجازند مقام شامخ مادرى را تنزل دهند ونه افراد جامعه ماذونند، منزلت رفيع مديريت داخلى خانه را سبك تلقى كنند، و نه نظام حكومتى وسيستم اداره جامعه حق دارد از بهاى لازم آن غفلتيا تغافل كند، و نه خود زنان ماذونند كه از شناخت چنين جايگاه رفيعى جاهل بوده يا تجاهل نمايند. نمونه سمو منزلت مادر و علو مرتبت زن در جريان انقلاب اسلامى و دفاع مقدس هشتساله و دوران سازندگى پس از آن همچنان مبرهن و مشهود مىباشد.
پي نوشت :كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 352( نويسنده: آية الله عبدالله جوادي آملي )
مساله اجازه پدر
مسالهاي كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در عقد دوشيزگان -كه براى اولين بار شوهر ميكنند -اجازه پدر نيز شرط استيا نه؟ از نظر اسلام چند چيز مسلم است:
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادي استقلال دارند .هر يك از دختر و پسر اگر بالغ و عاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعني از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكري داشته باشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهداري كنند ،ثروت آنها را بايد در اختيار خودشان قرار داد. پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت و دخالت ندارد. مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است. پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند ،خود اختياردار خود هستند و كسي حق دخالت ندارد .اما دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است، قطعا از لحاظ اينكه كسي حق دخالت در كار او ندارد مانند پسر است و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه ميخواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟
در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نميتواند بدون ميل و رضاي او، او را به هر كس كه دلش مىخواهد شوهر بدهد حرفى نيست. چنانكه ديديم پيغمبر اكرم صريحا در جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او، او را شوهر داده بود فرمود: اگر مايل نيستي مىتوانى با ديگرى ازدواج كني. اختلافى كه ميان فقها هست در اين جهت است كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و يا موافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست؟
البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعي است كه اگر پدران بدون جهت از موافقتبا ازدواج دختران خود امتناع كنند، حق آنها ساقط مىشود و دختران در اين صورت-به اتفاق همه فقهاي اسلام-در انتخاب شوهر آزادي مطلق دارند.
راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط استيا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها اختلاف است و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمىدانند ولى عدهاى هم آن را شرط مىدانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه فتواى آنها مطابق احتياط است- پيروى كرده است. چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمىكنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مىدانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر شخصى خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت
فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردى ازدواج نكنند، ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است. اگر به اين جهتبود، چه فرقى است ميان بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هجده ساله طبق اين قول نياز دارد. بعلاوه، اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مىداند؟ اين مطلب فلسفه ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى، از اين فلسفه نمىتوان چشم پوشيد و به نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.
اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست، به گوشهاى از روانشناسى زن و مرد مربوط است، مربوط استبه حس شكارچىگرى مرد از يك طرف و به خوشباورى زن نسبتبه وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت. آنچه مرد را مىلغزاند و از پا درمىآورد شهوت است،و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مىآورد و اسير مىكند اين است كه نغمه محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود. خوش باورى زن در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامهاش نخورده است، زمزمههاى محبت مردان را به سهولتباور مىكند.
نمىدانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان«دنيا براى مرد و زن يك جور نيست»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد. او مىگويد:
«بهترين جملهاى كه يك مرد مىتواند به زنى بگويد، اصطلاح«عزيزم تو را دوست دارم»است.»
هم او مىگويد:
«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى تمام عمر.»
رسول اكرم، آن روانشناس خدايى، اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان كرده است. مىفرمايد:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم»هرگز از دل زن بيرون نمىرود.»
مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مىكنند. دام«عزيزم از عشق تو مىميرم»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربهاى ندارند بهترين دامهاست.
در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مىخواستخودكشى كند و مردى به نام جواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا كشيد. آن مرد براى اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مىكند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنين مىگويد:
«اگر چه با او حرف نمىزدم اما دلم مىخواست هر روز و هر ساعت او را ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مىداشت نياز روحى داشتم. همه زنها همين طورند; قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و هميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق، عشق به وجود مىآيد. من نيز از اين قاعده مستثنى نبودم.»
تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است. واى به حال دختران ناآزموده!
اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده، با پدرش- كه از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مىخواهند مشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.
در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دستحمايتخود را روى شانه او گذاشته است. اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران يا مادران نكرده است، آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.
نويسنده«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مىگويد:
«ماده1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است، و نيز مخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»
مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران حق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارند بىجهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختيار ازدواج به دستخود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانيم،آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيتيا كجسليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختر بشود نداشته باشد، چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟اين يك احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى از نوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
پي نوشت :كتاب مجموعه آثار ج19 ص 94 (نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى )
حقوق زن در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
اصل بيستم
همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى با رعايت موازين اسلام برخوردارند.
اصل بيست و يكم
دولت موظف استحقوق زن را در تمام جهات با رعايت موازين اسلامى تضمين نمايد و امور زير را انجام دهد:
1- ايجاد زمينههاى مساعد براى رشد شخصيت زن و احياى حقوق مادى و معنوى او.
2- حمايت مادران، بالخصوص در دوران باردارى و حضانت فرزند، و حمايت از كودكان بىسرپرست.
3- ايجاد دادگاه صالح براى حفظ كيان و بقاى خانواده.
4- ايجاد بيمه خاص بيوگان و زنان سالخورده و بىسرپرست.
5- اعطاى قيمومت فرزندان به مادران شايسته در جهت غبطه آنها در صورت نبودن ولى شرعى.
پي نوشت :كتاب مباني نظري قانون اساسي، ص 89 ( نويسنده: شهيد محمد حسين حسيني بهشتي)
زن از ديدگاه امام خمينى (ره)
يكى از مهمترين الگوهاى دينشناختى حضرت امام در حوزه مسايل زنان كه در واقع وجهى اساسى در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسيارى از بزرگان ديگرى كه از زبان دين سخن مىگفتند و مىگويند، به شمار مىرود، اصل و محور فراگير و گستردهاى است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت از آن نام مىبريم.اين مهم با توجه به سرفصلها و موضوعات متعددى كه در مصداقيابى آن از منظر انديشه امام وجود دارد و مىتواند با تعابير ديگر و يا در چند بخش مجزا مطرح شود.مجال اندك مقاله چارهاى جز شرح اجمالى و پرداختن فهرست گونه به بخشى از عناوينى كه زير مجموعه اين اصل قرار مىگيرند، باقى نمىگذارد. آنچه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجهه نظر مسؤوليت عملى زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهى به بعد كلامى و مباحث انسان شناختى ندارد.در آن زمينه به همان شرحى كه در محور «خوشبختى، كالاى مشترك» ، آمد بسنده مىكنيم. ترديدى نيست و كسى نيز نمىتواند ترديد كند كه زن نيز يكسان با مرد، در سرنوشتخود دخيل است و پاسخگوى عمل خود مىباشد.مدار تكليف و مسؤوليت، عبارت است از اراده و اختيار و آزادى عمل از يك سو، و خرد و آگاهى از سوى ديگر.و هر انسانى، زن يا مرد، در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد: كل نفس بما كسبت رهينة (1)
و: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2) .
در اينها ترديدى نيست و كسى نيز ترديد نكرده است و نيازى به شرح و بسط آن نمىباشد.آنچه در اين مختصر از منظر دينشناسى امام به آن اشاره مىكنيم، همسانى زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان بويژه در زمينههاى حضور اجتماعى مىباشد.مظاهر حضور اجتماعى اعم از تلاشهاى فرهنگى، آموزشى، سياسى و هنرى، تحصيل، اشتغال، و توليدات صنعتى، كشاورزى و دامى و ديگر فعاليتهاى اجتماعى با «حفظ جهات شرعى» اختصاص به قشرى يا جنسى خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسيارى موارد تكليف دينى و اجتماعى آنان به شمار مىرود و تلاش حضرت امام نيز طى سالهاى مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعى بزرگ و رهبرى كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف اسلامى سخن مىگويد، مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندهاى خرافهاى و محروميتهاى خودساختهاى كه بر تلاش اجتماعى و نقشآفرينى آنان با توطئه دشمنان و ناآگاهى توسط برخى دوستان بسته شده بود بگشايد و آنان را به مرحلهاى از رشد و بالندگى برساند كه در رديف يكى از افتخارات خود و جامعه اسلامى در آغاز وصيتنامه سياسى الهى خويش اعلان كند:
"ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنههاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايى كه توطئه دشمنان و ناآشنايى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بىاطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند" (3) .
اصل همسانى زن و مرد در جايگاه اجتماعى و حضور سازنده و فعال در صحنههاى مختلف جامعه به عنوان يك انسان مستقل، امرى نيست كه آشنايان به اسلام بىآلايش و رها از داوريهاى پيشساخته و تكلفهاى خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالىقدر، علامه طباطبايى در شرح جايگاه اجتماعى زن در بيانى كلى مىنويسد:
"و اما وزنها الاجتماعى: فان الاسلام ساوى بينها و بين الرجل من حيث تدبير شؤون الحياة بالارادة و العمل فانهما متساويان من حيث تعلق الارادة بما تحتاج اليه البنية الانسانية فى الاكل و الشرب و غيرها من لوازم البقاء، و قد قال تعالى:
«بعضكم من بعض» (4) ، فلها ان تستقل بالارادة و لها ان تستقل بالعمل و تمتلك نتاجها كما للرجل ذلك من غير فرق،
«لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت» . "
محصول اين بخش سخن علامه اين است كه زن در برآوردن نيازهاى انسانى و اجتماعى خويش با مرد يكسان است و مىتواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاى خود است.در نگاه ايشان تنها دو ويژگى در زن است كه طبعا و به مقتضاى آن دو، مسؤوليتهاى خاصى را متوجه او مىسازد:
احديهما: انها بمنزلة الحرث فى تكون النوع و نمائه فعليها يعتمد النوع فى بقائه فتختص من الاحكام بمثل ما يختص به الحرث، و تمتاز بذلك من الرجل.و الثانية: ان وجودها مبني على لطافة البنية و رقة الشعور، و لذلك ايضا تاثير فى احوالها و الوظائف الاجتماعية المحولة اليها (5) .
«آن دو ويژگى، يكى جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكلگيرى وجود آدمى و رشد آن است كه بقاى نسل متكى بر اين جايگاه است و طبعا در «تشريع» و تنظيم مناسبات اجتماعى به مقتضاى آن و نه بيشتر، احكام و مسؤوليتهايى را متوجه او مىسازد، و دوم، ساختار لطافتآميز و ظرافتهاى ادراكى وى است كه به گونهاى
در مسؤليتهاى محوله به او تاثيرگذار مىباشد» و شرح آن در بخش ديگرى از همين نوشته با عنوان «عاطفه زن، نقطه عطف زندگى» آمده است.
حضرت امام به مقتضاى شناخت همه جانبه و عميقى كه از آموزههاى دينى دارند - به شرحى كه در مقدمه گذشت - رسالتخود و انقلاب اسلامى را دستيابى زنان به مقام والاى انسانى مىدانند، به گونهاى كه بتواند در سرنوشتخود دخالت كند:
ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيتبرسد.زن بايد در سرنوشتخودش دخالت داشته باشد. (6)
اگر قرآن كريم سرنوشت جوامع را به دستخود آنان مىداند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاى آحاد جامعه معرفى و انحطاط اخلاق و فرهنگ و زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشى از عملكرد خود مردم مىشمارد (8) اين «مردم» اختصاص به گروهى خاص ندارد.جلوهاى از اين اصل قرآنى همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه:
اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون، همان طورى كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت مىدهد. (9)
حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشتخود و شؤون اجتماعى را نه تنها حق بانوان بلكه تكليف شرعى و به عنوان عمل به وظيفه دينى و اجابت دعوت الهى مىشمارند و اين، آن الگويى است كه ما را در شناختبيشتر دين يارى مىدهد و يك عامل اساسى در برترى اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعى و سياسى آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصههاى مختلف اجتماعى در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است.
اين بانوان را كى بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مىكنند و دخالتبجايى همه مىكنند؟ اينها را كى، اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براى خدا دارند مىگويند. (10)
پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعى مىدانست.دومين فردى كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاى ايمان خويش ايستاد و آنهمه فداكارى كرد و نام خويش را به عنوان يكى از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنهها حضور داشتند، حضورى مسؤولانه و از سر اداى وظيفه ديني و رسالت ايمانى خود.حضورى كه در پاسخ به نداى پيامبر (ص) بود.در نخستين بيعتى كه با پيامبر (ص) پيش از هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه»
را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زنى به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در
هميتحضور وى همان بس كه برخى علت نامگذارى آن بيعتبه «بيعة النساء» را همين مىدانند.
در بيعت دوم سال بعد نيز حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومى مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف بهپذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتى براى مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر مهاجران، نزديك 20 نفر زن شركت داشت، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال پيامبر (ص) روانه مدينه مىشدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشوارى بسيار طى مىكردند.
حضرت امام در باب ضرورت مشاركتبانوان در آنچه كه به سرنوشت جامعه اسلامى مربوط مىشود، در حوزههاى مختلف اجتماعى، بيانات بسيارى دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزههاى آن از مجال بحثبيرون است.آنچه در اين مختصر بازگو مىشود تنها اشاراتى بس كوتاه، آن هم به بخشى از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاى مقاله آمده است.
مشاركتسياسى:
يكى از محورهايى كه در حضور اجتماعى بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركتسياسى آنان مىباشد:
زن بايد در سرنوشتخودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهورى اسلامراى بايد بدهند.همان طورى كه مردان حق راى دارند، زنها حق راى دارند. (12)
همان طورى كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى همدوش مردها باشند. (13)
آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلى دنبال مىشود، اين نكته اساسى است كه حضرت امام اينها همه را از موضع دين و در جايگاه معرفى اسلام بازگو مىكنند.و چهرهاى كه از دين و شريعت ترسيم مىكنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان در عرصههاى مختلف اجتماعى و شؤون زندگى حضور فعال و مسؤولانه دارند: خانمها براى اينكه يك چيزى مثلا دستشان بيايد، - يك - يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند نمىآيند بيرون خودشان و بچههايشان را به كشتن بدهند.اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده
استبيرون وهمدوش مردها بل جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد. (14)
حضور در عرصه سازندگى:
يكى ديگر از صحنههاى مشاركت فراگير، مساله سازندگى همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمىتواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامى بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاى زيادى دارند:
همه ملت ايران، همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابهاى كه براى ما گذاشتهاند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمىشود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. (15)
زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداختهاند و شما شهر و روستايى را نمىيابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايى فرهنگى و علمى از زنهاى متعهد و بانوان اسلامى ارجمند به وجود آمده است. (16)
حضرت امام اساسا معناى آزادى صحيح بانوان را نيز همين مىشمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون دينى و انسانى خود، در سازندگى كشور نقش ايفا كنند:
امروز زنان در جمهورى اسلامى همدوش مردان در تلاش سازندگى خود و كشور هستند و اين است معناى آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مىشد، كه آزادى آنان، در حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود. (17)
تلاش فرهنگى:
يكى از عرصههاى حضور اجتماعى كه از منظر دينى، بانوان وظيفه دارند در آن مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناى وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم كه طبعا بخش عمدهاى از حيات اجتماعى را در بر مىگيرد تاكيد كردهاند:
شما مىدانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده
كرد و شما خانمها همان طورى كه آقايان مشغول هستند، همان طورى كه مردها در جبهه علمى و فرهنگى مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (18)
مشاركت در نظارت عمومى:
نظارت فعال و متعهدانه بر آنچه در جامعه اسلامى بويژه در اجزاء نظام اسلامى مىگذرد و تلاش براى حسن جريان امور، وظيفهاى استشرعى و متوجه همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد.زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاى لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است:
بايد همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعى، در مسايل سياسى وارد باشند و ناظر باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاى دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. (19)
اين سخن امام، شعاعى از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايمانى زنان و مردان مؤمن را يادآور مىشود و آنان را عهدهدار مسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر مىشمارد، همان گونه مسؤول اقامه نماز و اداى زكات و پيروى از خدا و رسول مىداند:
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم. (20)
آرى به گفته قرآن، اين چنين جامعهاى با چنان پيوندهاى ايمانى و مناسبات اجتماعى مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف دينى است كه مورد لطف و عنايتخداوند قرار مىگيرد.
حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد:
تحميل جنگى ناخواسته بر ملت انقلابى ايران، فرصتى تاريخى را براى بانوان مجاهد و فداكار فراهم آورد كه گوهر وجود ايمانى و ارزشهاى انسانى خويش را به زيباترين و گوياترين شكل به نمايش گذارند و زمينهاى شد كه حضرت امام نيز وجه ديگرى از مشاركتبانوان در مقدرات اساسى جامعه و سرنوشتخويش را بازگو كنند.و اين چنين بود كه يكى از محورهاى اساسى در بيانات حضرت امام درباره جنگ تحميلى و دفاع مقدس را، ضرورت و نحوه حضور بانوان و تلاش جهادى آنان تشكيل مىدهد; از آموزش نظامى گرفته تا تداركات جبهه، تربيت فرزندان و تشويق همسران و بستگان براى حضور در ميدان نبرد، حضور در سپاه و ارتش و حتى حضور خود بانوان در جهاد دفاعى كه مسؤوليتى مشترك ميان زن و مرد است.و اينها همه از
نگاه دينى، تحليل و استدلالهاى روشن وانكار ناپذيرى دارد.
زنان در صدر اسلام با مردان در جنگها هم شركت مىكردند.ما مىبينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچههاى خود و جوانان خودشان را از دست دادند و باز هم مقاومت كردند. (21)
اگر خداى ناخواسته زمانى يك هجومى به مملكت اسلامى بشود بايد همه مردم، زن و مرد حركت كنند.مساله دفاع اين طور نيست كه تكليف منحصر به مرد باشد يا اختصاص به يك دستهاى داشته باشد; همه بايد بروند و از مملكتخود دفاع بكنند. (22)
من از آنچه تا كنون به همت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است، اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه آموزش نظامى و عقيدتى و اخلاقى و فرهنگى با تاييد خداوند متعال موفق شوند و دوره تعليمات و تمرينهاى عملى نظامى و پارتيزانى و چريكى را شايسته و به طورى كه سزاوار يك ملت اسلامى به پا خواسته استبه پايان رسانند. (23)
استدلال بر ضرورت آموزش نظامى توسط بانوان در شكلهاى مختلف آن نيز كاملا روشن است.كما اينكه امام خطاب به جمعى از بانوانمىفرمايند:
اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود.از آن جمله قضيه اينكه ترتيب نظامى بودن، يادگرفتن انواع نظامى بودن را براى آنهايى كه ممكن است.اينطور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم.بايد بدانيم چه جور دفاع مىكنيم...البته در آن محيطى كه شما تعليم نظامى مىبينيد بايد محيط صحيح باشد، محيط اسلامى باشد، همه جهات عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامى محفوظ باشد. (24)
پايان بخش اين محور، سخن ديگرى از حضرت امام در پيش از پيروزى انقلاب است كه هم تاكيدى بر مشاركت مسؤولانه بانوان در جهاد شرعى است و هم تاكيدى بر حضور فعال در جامعه و مشاركت در امورى كه به سرنوشت آنان مربوط مىشود: اين تبليغات كه «اگر اسلام پيدا شد مثلا ديگر زنها بايد بروند توى خانهها بنشينند و قفلى هم درش بزنند كه بيرون نيايند» اين چه حرف غلطى است كه به اسلام نسبت مىدهند.صدر اسلام زنها توى لشكرها هم بودند، توى ميدانهاى جنگ هم مىرفتند. (25)
1- مدثر، آيه 38. 2- بقره، آيه 286. 3- صحيفه نور، ج 21، ص 172. 4- آل عمران، آيه 195. 5- الميزان، ج 2، ص 271. 6- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 7- ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم; رعد، آيه 11.
8- ذلك بان الله لك يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم، انفال، آيه 8. 9- صحيفه نور، ج 5 ص 153 10- همان، ج 12، ص 237.
11- ممتحنة، آيه 12. 12- صحيفه نور، ج 11، ص 254. 13- همان، ج 18، ص 264.
14- همان، ج 12، ص 236. 15- همان، ج 11، ص 254. 16- همان، ج 12، ص 72. 17- همان، ج 10، ص 234.
18- همان، ج 19، ص 281. 19- همان، ج 13، ص 70. 20- توبه، آيه 71.
21- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 22- همان، ج 11، ص 117. 23- همان، ص 275. 24- همان، ج 19، ص 280. 25- همان، ج 4، ص 59. پىنوشتها: كتاب امام خمينى و الگوهاى دين شناختى در مسايل زنان، ص 101 (نويسنده: سيد ضياء مرتضوى )
حجاب و جنبه رواني حجاب
نبودن حريم ميان زن و مرد و آزادي معاشرتهاي بى بند و بار هيجانها و التهابهاي جنسى را فزونى ميبخشد و تقاضاي سكس را به صورت يك عطش روحي و يك خواست اشباع نشدنى درمىآورد. غريزه جنسى غريزهاى نيرومند، عميق و «دريا صفت» است، هر چه بيشتر اطاعتشود سركشتر مىگردد، همچون آتش كه هر چه به آن بيشتر خوراك بدهند شعلهورتر مىشود. براى درك اين مطلب به دو چيز بايد توجه داشت:
1. تاريخ همان طورى كه از آزمندان ثروت ياد مىكند كه با حرص و آزى حيرتآور در پى گرد آوردن پول و ثروت بودهاند و هر چه بيشتر جمع مىكردهاند حريصتر ميشدهاند، همچنين از آزمندانى در زمينه مسائل جنسى ياد مىكند. اينها نيز به هيچ وجه از نظر حس تصرف و تملك زيبارويان در يك حدى متوقف نشدهاند. صاحبان حرمسراها و در واقع همه كسانى كه قدرت استفاده داشتهاند چنين بودهاند.
كريستن سن نويسنده كتاب ايران در زمان ساسانيان در فصل نهم كتاب خويش مىنويسد:
«در نقش شكار طاق بستان فقط چند تن از سه هزار زنى كه خسرو (پرويز) در حرم داشت مىبينيم. اين شهريان هيچ گاه از اين ميل سير نمىشد. دوشيزگان و بيوگان و زنان صاحب اولاد را در هر جا نشان مىدادند به حرم خود مىآورد. هر زمان كه ميل تجديد حرم مىكرد نامهاى چند به فرمانروايان اطراف مىفرستاد و در آن وصف زن كامل عيار را درج مىكرد. پس عمال او هر جا زنى را با وصف نامه مناسب مىديدند به خدمت مىبردند.» از اين گونه جريانها در تاريخ قديم بسيار مىتوان يافت.در جديد اين جريانها به شكل حرمسرا نيست، به شكل ديگر است، با اين تفاوت كه در جديد لزومى ندارد كسى به اندازه خسرو پرويز و هارون الرشيد امكانات داشته باشد.در جديد به بركت تجدد فرنگى، براى مردى كه يك صد هزارم پرويز و هارون امكانات داشته باشد ميسر است كه به اندازه آنها از جنس زن بهرهكشى كند.
2.هيچ فكر كردهايد كه حس «تغزل» در بشر چه حسى است؟ قسمتى از ادبيات جهان عشق و غزل است. در اين بخش از ادبيات، مرد، محبوب و معشوق خود را ستايش مىكند، به پيشگاه او نياز مىبرد، او را بزرگ و خود را كوچك جلوه مىدهد، خود را نيازمند كوچكترين عنايت او مىداند، مدعى مىشود كه محبوب و معشوق «صد ملك جان به نيم نظر مىتواند بخرد، پس چرا در اين معامله تقصير مىكند» ، از فراق او دردمندانه مىنالد. اين چيست؟ چرا بشر در مورد ساير نيازهاى خود چنين نمىكند؟ آيا تاكنون ديدهايد كه يك آدم پول پرستبراى پول، يك آدم جاه پرستبراى جاه و مقام غزلسرايى كند؟ ! آيا تاكنون كسى براى نان غزلسرايى كرده است؟ چرا هر كسى از شعر و غزل ديگرى خوشش مىآيد؟ چرا همه از ديوان حافظ اينقدر لذت مىبرند؟ آيا جز اين است كه همه كس آن را با زبان يك غريزه عميق كه سراپاى وجودش را گرفته است منطبق مىبيند؟ چقدر اشتباه مىكنند كسانى كه مىگويند يگانه عامل اساسى فعاليتهاى بشر عامل اقتصاد است!!
بشر براى عشقهاى جنسى خود موسيقى خاصى دارد، همچنانكه براى معنويات نيز موسيقى خاص دارد، در صورتى كه براى حاجتهاى صرفا مادى از قبيل آب و نان موسيقى ندارد.
من نمىخواهم ادعا كنم كه تمام عشقها جنسى است و هم هرگز نمىگويم كه حافظ و سعدى و ساير غزلسرايان صرفا از زبان غريزه جنسى سخن گفتهاند.اين مبحث، مبحث ديگرى است كه جداگانه بايد بحثشود.
ولى قدر مسلم اين است كه بسيارى از عشقها و غزلها عشق و غزلهايى است كه مرد براى زن داشته است. همين قدر كافى است كه بدانيم توجه مرد به زن از نوع توجه به نان و آب نيست كه با سير شدن شكم اقناع شود، بلكه يا به صورت حرص و آز و تنوع پرستى درمىآيد و يا به صورت عشق و غزل. ما بعدا در اين باره بحثخواهيم كرد كه در چه شرايطى حالتحرص و آز جنسى تقويت مىشود و در چه شرايطى شكل عشق و غزل پيدا مىكند و رنگ معنوى به خود مىگيرد.
به هر حال اسلام به قدرت شگرف اين غريزه آتشين توجه كامل كرده است. روايات زيادي درباره خطرناك بودن «نگاه» ، خطرناك بودن خلوت با زن، و بالاخره خطرناك بودن غريزهاي كه مرد و زن را به يكديگر پيوند ميدهد وارد شده است.
اسلام تدابيرى براى تعديل و رام كردن اين غريزه انديشيده است و در اين زمينه، هم براى زنان و هم براى مردان تكليف معين كرده است.يك وظيفه مشترك كه براى زن و مرد هر دو مقرر فرموده مربوط به نگاه كردن است:
قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم...قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن .
خلاصه اين دستور اين است كه زن و مرد نبايد به يكديگر خيره شوند، نبايد چشم چرانى كنند، نبايد نگاههاى مملو از شهوت به يكديگر بدوزند، نبايد به قصد لذت بردن به يكديگر نگاه كنند.يك وظيفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن اين است كه بدن خود را از مردان بيگانه پوشيده دارند و در اجتماع به جلوهگرى و دلربايى نپردازند، به هيچ وجه و هيچ صورت و با هيچ شكل و رنگ و بهانهاى كارى نكنند كه موجبات تحريك مردان بيگانه را فراهم كنند.
روح بشر فوق العاده تحريك پذير است.اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيرى روح بشر محدود به حد خاصى است و از آن پس آرام مىگيرد.
همان طور كه بشر - اعم از مرد و زن - در ناحيه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملك جاه و مقام سير نمىشود و اشباع نمىگردد، در ناحيه جنسى نيز چنين است.
هيچ مردى از تصاحب زيبارويان و هيچ زنى از متوجه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هيچ دلى از هوس سير نمىشود.
و از طرفى تقاضاى نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنى است و هميشه مقرون ستبه نوعى احساس محروميت. دست نيافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحى و بيماريهاى روانى مىگردد.
چرا در دنياى غرب اينهمه بيمارى روانى زياد شده است؟ علتش آزادى اخلاقى جنسى و تحريكات فراوان سكسى است كه به وسيله جرايد و مجلات و سينماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمى و غير رسمى و حتى خيابانها و كوچهها انجام مىشود.
اما علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان يافته است اين است كه ميل به خودنمايى و خودآرايى مخصوص زنان است.از نظر تصاحب قلبها و دلها مرد شكار است و زن شكارچى، همچنانكه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچى. ميل زن به خودآرايى از اين نوع حس شكارچيگرى او ناشى مىشود. در هيچ جاى دنيا سابقه ندارد كه مردان لباسهاى بدن نما و آرايشهاى تحريك كننده به كار برند. اين زن است كه به حكم طبيعتخاص خود مىخواهد دلبرى كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه به خود اسير سازد. لهذا انحراف تبرج و برهنگى از انحرافهاى مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براى آنان مقرر گرديده است.
پي نوشت :كتاب مجموعه آثار جلد 19 صفحه 434 (نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهري)
بررسي نظريات تحقيرآميز درباره زن و ديدگاه اسلام در اين رابطه :
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست، لازم استبه مساله سرشت زن و مرد-كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است- توجه كنيم. قرآن نيز در اين موضوع سكوت نكرده است.بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى مىداند يا دو سرشتى; يعنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مىباشند و يا داراى دو طينت و سرشت؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددي مىفرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريدهايم. قرآن درباره آدم اول مىگويد:«همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم»(سوره نساء آيه 1).درباره همه آدميان مىگويد:«خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد»(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايهاى پستتر از مايه مرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلى و چپى دادهاند و گرفتهاند كه همسر آدم اول از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفريده شده،اثر و خبرى نيست. عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبتبه زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثار نامطلوبى بجا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است، از وجود زن شر و وسوسه بر مىخيزد، زن شيطان كوچك است. مىگويند در هر گناه و جنايتى كه مردان مرتكب شدهاند زنى در آن دخالت داشته است. مىگويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مىكشاند. مىگويند شيطان مستقيما در وجود مرد راه نمىيابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مىفريبد; شيطان زن را وسوسه مىكند و زن مرد را. مىگويند آدم اول كه فريب شيطان را خورد و از بهشتسعادت بيرون رانده شد، از طريق زن بود;شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا را فريفت و حوا آدم را.قرآن نه حوا را به عنوان مسؤول اصلى معرفى مىكند و نه او را از حساب خارج مىكند. قرآن مىگويد: به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشتسكنى گزينيد و از ميوههاى آن بخوريد. قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطان را به ميان مىكشد ضميرها را به شكل«تثنيه»مىآورد، مىگويد فوسوس لهما الشيطان (1) شيطان آندو را وسوسه كرد فدليهما بغرور (2) شيطان آندو را به فريب راهنمايى كرد و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين (3) يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها را نمىخواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بقايايى دارد، سختبه مبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميزى كه نسبتبه زن وجود داشته است در ناحيه استعدادهاى روحانى و معنوى زن است; مىگفتند زن به بهشت نمىرود، زن مقامات معنوى و الهى را نمىتواند طى كند،زن نمىتواند به مقام قرب الهى آن طور كه مردان مىرسند برسد. قرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جنسيت مربوط نيست، به ايمان و عمل مربوط است، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مرد. قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قديسى از يك زن بزرگ و قديسه ياد مىكند. از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسى و عيسى در نهايت تجليل ياد كرده است. اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشايسته براى شوهرانشان ذكر مىكند،از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است. گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننمايد.
قرآن درباره مادر موسى مىگويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه كودك را شير بده و هنگامى كه بر جان او بيمناك شدى او را به دريا بيفكن و نگران نباش كه ما او را به سوى تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم،مادر عيسى، مىگويد:كار او به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مىگفتند و گفت و شنود مىكردند، از غيب براى او روزى مىرسيد، كارش از لحاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حيرت فرو برده،او را پشتسر گذاشته بود، زكريا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود.
در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند.كمتر مردى استبه پايه خديجه برسد،و هيچ مردى جز پيغمبر و على به پايه حضرت زهرا نمىرسد.حضرت زهرا بر فرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبياء برترى دارد.اسلام در سير من الخلق الى الحق يعنى در حركت و مسافرت به سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست. تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الخلق است،در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤوليت پيغامبرى است كه مرد را براى اين كار مناسبتر دانسته است.
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميزى كه نسبتبه زن وجود داشته است ،مربوط استبه رياضت جنسى و تقدس تجرد و عزوبت. چنانكه مىدانيم در برخى آيينها رابطه جنسى ذاتا پليد است.به عقيده پيروان آن آيينها تنها كسانى به مقامات معنوى نايل مىگردند كه همه عمر مجرد زيست كرده باشند.يكى از پيشوايان معروف مذهبى جهان مىگويد:«با تيشه بكارت درخت ازدواج را از بن بركنيد».همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مىدهند;يعنى مدعى هستند كه چون غالب افراد قادر نيستند با تجرد صبر كنند و اختيار از كفشان ربوده مىشود و گرفتار فحشا مىشوند و با زنان متعددى تماس پيدا مىكنند،پس بهتر است ازدواج كنند تا با بيش از يك زن در تماس نباشند.ريشه افكار رياضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عزوبت، بدبينى به جنس زن است; محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حساب مىآورند.
برتراند راسل مىگويد :در همه آيينها نوعى بدبينى به علاقه جنسى يافت مىشود مگر در اسلام; اسلام از نظر مصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى اين علاقه وضع كرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه درباره زن وجود داشته اين است كه مىگفتهاند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است. اسلام هرگز چنين سخنى ندارد. اسلام اصل علت غايى را در كمال صراحتبيان مىكند. اسلام با صراحت كامل مىگويد زمين و آسمان،ابر و باد،گياه و حيوان،همه براى انسان آفريده شدهاند اما هرگز نمىگويد زن براى مرد آفريده شده است.اسلام مىگويد هر يك از زن و مرد براى يكديگر آفريده شدهاند: هن لباس لكم و انتم لباس لهن (4) زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زينت و پوشش آنها.اگر قرآن زن را مقدمه مرد و آفريده براى مرد مىدانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظر مىگرفت ولى چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظرى ندارد و زن را طفيلى وجود مرد نمىداند،در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين است كه زن را از نظر مرد يك شر و بلاى اجتناب ناپذير مىدانستهاند. بسيارى از مردان با همه بهرههايى كه از وجود زن مىبردهاند او را تحقير و مايه بدبختى و گرفتارى خود مىدانستهاند. قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر مىدهد كه وجود زن براى مرد خير است،مايه سكونت و آرامش دل اوست.
يكى ديگر از آن نظريات تحقير آميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند بسيار ناچيز مىدانستهاند. اعراب جاهليت و بعضى از ملل ديگر مادر را فقط به منزله ظرفى مىدانستهاند كه نطفه مرد را-كه بذر اصلى فرزند است-در داخل خود نگه مىدارد و رشد مىدهد.در قرآن ضمن آياتى كه مىگويد شما را از مرد و زنى آفريديم و برخى آيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است،به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است.
از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت، نظر تحقيرآميزى نسبتبه زن نداشته استبلكه آن نظريات را مردود شناخته است.اكنون نوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چيست.
پينوشتها: كتاب مجموعه آثار جلد 19 صفحه 131 (نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهري )
1. اعراف/ 20. 2. اعراف/ 22. 3. اعراف/ 21 4. بقره/ 187.
نتيجه گيری:
همانطور كه در صفحات پيشين مشاهده گرديد سبك نگارش در اين مقاله بدين صورت بود كه بعد از بحث و گفتگو در مورد هر موضوع {در مورد حقوق زنان} در پايان آن موضوع ، نتايج حاصله نيز گنجانده شده است و نياز مبرمي به ذكر نتيجه نهايي در پايان مقاله نمي باشد ؛ ولي به جهت رعايت قواعد ادبي و قواعد مقاله نويسي نتيجه اي را در پايان اين مقاله كه خلاصه اي از نتايجِ مطالبِ مندرج در اين مقاله مي باشد ، ذكر شده تا رعايت اصول نيز شده باشد.
قضاوت زنان : خلاصه آن كه در برخى از امور حضور زن نارواست و امر او در آن نافذ نيست نظير جايى كه مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم و مانند آن باشد، اينگونه از موارد كه سهم مختص مرد است داورى زن در آن صحيح نيست و اما در مواردى كه مخصوص زنان استيا مشترك بين زن و مرد بوده يا مخصوص مردان مىباشد، ليكن مستلزم هيچ محذورى از قبيل تماس با نامحرم نمىباشد، دليل روشنى بر اشتراط ذكورت يافت نمىشود، البته مشهور بين فقهاءقده همان اشتراط مزبور مىباشد، پس اگر اجماع مسلم در بين باشد، بحثى در آن نيست و گرنه منع زن از قضا به نحو كلى، مورد بحث و نقد است، زيرا هيچ محذورى در قضاء زن نسبتبه زنان با شهادت زن وجود ندارد، البته مطلب مزبور در جايى است كه زن واجد همه شرايط قضا از جهت علم و عدل و مانند آن باشد.
سهم ارث زنان : اسلام به موجب دلايلى كه در مقالات پيش گفتيم مهر و نفقه را امورى لازم و مؤثر در استحكام زناشويى و تامين آسايش خانوادگى و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر مىشناسد. از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصا نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگى و كشيده شدن زن به سوى فحشاء است.و چون مهر و نفقه را لازم مىداند و به اين سبب قهراَ از بودجه زندگى زن كاسته شده است و تحميلى از اين نظر بر مرد شده است،اسلام مىخواهد اين تحميل از طريق ارث جبران بشود.لهذا براى مرد دو برابر زن سهم الارث قرار داده است. پس مهر و نفقه است كه سهم الارث زن را تنزل داده است.
حجاب زنان : همان طور كه بشر - اعم از مرد و زن - در ناحيه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملك جاه و مقام سير نمىشود و اشباع نمىگردد، در ناحيه جنسى نيز چنين است و علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان يافته است اين است كه ميل به خودنمايى و خودآرايى مخصوص زنان است.از نظر تصاحب قلبها و دلها مرد شكار است و زن شكارچى، همچنانكه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچى. ميل زن به خودآرايى از اين نوع حس شكارچيگرى او ناشى مىشود. اين زن است كه به حكم طبيعتخاص خود مىخواهد دلبرى كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه به خود اسير سازد. لهذا انحراف تبرج و برهنگى از انحرافهاى مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براى آنان مقرر گرديده است.
مساله اجازه پدر : اگر اختيار ازدواج به دستخود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانيم،آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيتيا كجسليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختر بشود نداشته باشد، چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟اين يك احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى از نوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
جهاد زنان : زن مىتواند در بخش مهمى از امور مربوط به جهاد حضور يابد، چرا كه تمام جهاد، در سنگر بودن و تيراندازى كردن نيست علاوه بر كمكهاى تداكارتى پشت جبهه و متن جبهه، نقشه كشيدن و راهنمايى كردن نيز بخشهاى مهمى از جهاد به شمار مىآيد، مگر آنان كه در متن جنگ حضور دارند، همه كار نظامى مىنمايند؟ بخش قابل توجهى از آنان امور مربوط به نقشهبردارى، اطلاعات جنگى و... را به عهده دارند. زنها فقط امور تنگاتنگ نظامى را كه كار شاق ودشوارى است، به عهده نمىگيرند نه اين كه از فيض جهاد محروم باشند. وثانيا: اگر كشورى در حال جنگ و دفاع است و از طرف بيگانهها تهديد مىشود، زنها بايد فاع كنند ولازمه دفاع آموزش نظامى ديدن است. پس در هيچ يك از اين مسائل، زن مرحوم نيستبلكه در اكثر دشواريها و باربردارى وامانتداريها، در بسيارى از مصائب و مشكلات، زن همتاى مرد است.
منابع و ماخذ :
كتاب خانواده در قرآن، ص 365 (نويسنده: دكتر احمد بهشتي)
كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 352( نويسنده: آية الله عبدالله جوادي آملي )
كتاب امام خمينى و الگوهاى دين شناختى در مسايل زنان، ص 101 (نويسنده: سيد ضياء مرتضوى )
كتاب مباني نظري قانون اساسي، ص 89 ( نويسنده: شهيد محمد حسين حسيني بهشتي)
كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 348 (نويسنده: آية الله عبدالله جوادي آملي )
كتاب زن در آينه جلال و جمال صفحه 345 (نويسنده: آية الله عبدالله جوادى آملى )
كتاب مجموعه آثار ج 19 ص 310 (نويسنده: شهيد مطهرى)
كتاب مجموعه آثار جلد 19 صفحه 434 (نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهري)
كتاب مجموعه آثار ج 19 ص 235( نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى)
كتاب مجموعه آثار ج19 ص 94 (نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى )
كتاب مجموعه آثار جلد 19 صفحه 131 (نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهري )
كتاب ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 402 (نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى )
كتاب ترجمه الميزان، ج 4، ص 547 (نويسنده: علامه طباطبايى)
www.hawzah.net http://
منابع فرعی که در با ورقی ها ذکر شده است :
قرآن :
1- سوره فتح آيه 29. 2. سوره روم آيه 21. 3. سوره اعراف آيه 32. 4- مدثر، آيه 38. 5- بقره، آيه 286. 6 - آل عمران، آيه 195.
7- توبه، آيه 71 8- اعراف/ 20. 9- اعراف/ 22. 10- اعراف/ 21 11-. بقره/ 187. 12- سوره نحلآيه 59
جواهر الكلام، ج40، ص14. كتاب القضاء، باب 2 از ابواب صفات القاضى . صحيفه نور، ج 21، ص 172. و - صحيفه نور، ج 5، ص 153.
روضة المتقين، ج8، ص330 ج 2، ص680، شرائط القاضي. الميزان، ج 2، ص 271.
وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد. وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد.
منبع:http://dnafshar.persianblog.com/
ادامه مطلب
