فرويد، روانكاوى و جرم شناسى
*آنچه می خوانید مقاله ای است که به قلم حسین فراست خواه و تحت همین عنوان در روزهای ۱۵، ۱۶ و ۱۷ فروردین در صفحه اندیشه روزنامه شرق به چاپ رسیده است.
جرم شناسى دانشى است كه نزديك به يك قرن از عمر آن مى گذرد. با اين وجود هنوز تحولات جديدى در اين حوزه رخ مى دهد و از اين رو به دامنه ها و ابعاد آن افزوده مى شود. هدف اين شاخه از علم حقوق مطالعه علمى بر روى پديده مجرمانه است. روان شناسى و به طور اخص روانكاوى نيز روشى نوين و كاملاً علمى است كه براساس پاره اى از نظريات وسيله اى كارآمد براى يافتن ريشه ها و دلايل رفتار مجرمانه به شمار مى رود و اين نوشتار مطالعه اى است در جهت تبيين رابطه آن با دانش جرم شناسى.
•••
جرم شناسى (Criminology) پديده اى اجتماعى به نام «جرم» را مورد مطالعه قرار مى دهد. اين مطالعه را به دو حالت مى توان انجام داد. بررسى مجرم و بررسى خود جرم. در حالت اول جرم شناس از روش هاى زيست شناسى و روانكاوى استفاده مى كند. مثلاً شخص مجرم را به منظور امتحان پزشكى مورد معاينه و آزمايش قرار مى دهد. سوابق او را بررسى كرده و تحقيق مى كند كه مجرم ممكن است تحت تاثير چه عواملى قرار گرفته باشد و در برابر كدام يك از نقايص جسمى يا اخلاقى ممكن است مقاومت كند. اين نوع نگرش به طور كلى در نتيجه ظهور مكتب تحققى (Positivism) حقوق جزا به وجود آمده است. اين مكتب كه براساس اصل برداشت علمى از جرم و جرم شناسى بنا شده، بر اين فرض استوار است كه اختلاف و تمايزى بين شخص طبيعى (Normal) و منحرف (Devious) وجود دارد و در عين حال اين مكتب در پى آن است كه معيارهاى ويژه اى كه باعث پيدايش رفتار انحرافى يا مجرمانه مى شود را مورد مطالعه قرار بدهد. براساس يكى از مبانى مكتب تحققى رفتارى كه توسط فرد انجام مى شود، از پيش تعيين شده است. بدين معنا كه در واقع فعاليت و رفتار اشخاص به وسيله عوامل و نيروهاى خارج از كنترل فرد شكل داده مى شود. پس رفتار فرد نشانگر تاثير عوامل خاص بر روى شخص است، زيرا امكان دارد اين عوامل خارجى در واقعيت امر در عوامل زيست شناختى، روان شناختى يا اجتماعى ريشه داشته باشد. در واقع مكتب تحققى بيشتر معطوف به معالجه، درمان و شناخت مجرمان است تا اينكه بخواهد به وسيله مجازات با آنان برخورد كند. اساس مكتب تحققى در دو مرحله رشد و توسعه به هم پيوسته كه در نيمه دوم قرن نوزدهم رخ داده اند يك رشته از تحقيقات علمى به دنبال اثبات دلالت نظريات بيولوژيكى براى رفتار مجرمانه بودند و ديگرى رشته اى از تحقيقات علمى بود كه بر روى عوامل روان شناختى مرتبط با عمل مجرمانه تاكيد مى كرد. در واقع آمارهاى جنايى حاكى از افزايش مستمر بزهكارى و رشد شديد و وحشتناك تكرار جرم بود كه به چنين فعاليت هايى دامن زد و نظام كلاسيك حقوق كيفرى را به لحاظ كاركردى نامطلوب ارزيابى كرد. در همين برهه زمانى بود كه گروه كوچكى از متفكران ايتاليايى شكل گرفتند و بر آن شدند كه به شكل موثرترى با جرم مبارزه كنند. اعضاى اين گروه عبارت بودند از سزار لمبروزو، انريكو فرى و رافائل گاروفالو. اين سه مكتب تحققى را در ۱۸۸۰ بنيان نهادند و به ايجاد «آرشيوهاى روانپزشكى و انسان شناختى جنايى» پرداختند.
نگرش زيست شناختى در آغاز توسط لمبروزو آفريننده نظريه معروف به جانى بالفطره (Born Criminal) است كه بر مبناى آن فرد تبديل به يك فرد مجرم نمى شود بلكه مجرم متولد مى شود. اين نظريه در مقابل رويكرد اثبات گرايى روان شناختى قرار مى گرفت كه طبق آن جرم به عنوان نتيجه و حاصل مسائل بيولوژيكى كه به واسطه علل خارجى به وجود آمده اند (مثلاً جنگ) يا عوامل روانى داخلى (مثلاً بيمارى هاى روانى) رخ مى دهد. در واقع شخص تبديل به فرد مجرم مى شود و مجرم به دنيا نمى آيد و وظيفه نظام عدالت كيفرى اين است كه به علل اصلى به وجودآورنده جرم پى ببرد و تدابيرى مناسب براى معالجه و درمان عمل پيدا كند.
بعدها لمبروزو با اينكه به اصول و مبانى جبرگرايى بيولوژيكى خودش معتقد باقى ماند ولى تا حدى ديدگاه خود را تغيير داده و متحول كرد. براى نمونه او الگوى خاصى از مجرمان را مطرح كرد كه آنها را به گروه هاى «مجرمان داراى اختلال عصبى»، «مجرمان داراى اختلال روانى»، «مجرمان اتفاقى» و نظاير آن تقسيم مى كرد. مكتب پوزيتيويستى روان شناختى در انگلستان و از درون خود موسسات و نهادهاى حقوق كيفرى ظهور پيدا كرد.
پزشكان و روان شناسانى كه در چارچوب حقوقى _ پزشكى با يكديگر همكارى داشتند و همچنين افرادى كه مدت طولانى از حيات كارى خودشان را با زندانيان سپرى كرده بودند، در طبقه بندى و تشخيص مجرمان بسيار پيچيده تر و به نوعى كامل تر عمل مى كردند. آنان به عنوان يك پزشك يا حقوقدان كه در درون تشكيلات نظام قضايى فعاليت مى كردند با تعداد وسيعى از سوژه ها تماس پياپى داشتند. آنان پى بردند كه تفاوت هاى بنيادى بين فرد فرد مجرمان وجود دارد. علاوه بر اين تعداد زيادى از مجرمان هستند كه به نظر مى رسد به هيچ وجه مسئوليتى در قبال اعمالى كه مرتكب شده اند، ندارند. گزاره ما اين است: «اگر در مورد مجرمان اينگونه فرض شود كه بيمار هستند، بهترين راه حل مقابله با جرم، پيدا كردن شيوه اى براى درمان آنها خواهد بود.» چنين نظريه اى توسط پزشكانى كه با سربازان بازگشته از جبهه هاى جنگ جهانى اول مصاحبه مى كردند، دوباره مطرح شد. اكثر اين سربازان به واسطه گلوله توپ و خمپاره دچار ضربه روحى و معلوليت جسمانى و تمايلات بيمارگونه اى شده بودند كه دامنه اش از بيمارى هاى روانى گرفته تا به بيمارى هاى ضداجتماعى گسترده بود.اين بود كه تئورى هاى روان شناختى اهميت يافتند و راه را براى ورود روانكاوى باز كردند.
برخى از ديدگاه هاى روان شناختى به نظريه هاى روانكاوى Psychoanalytic theory اهميت مى دادند كه ضمير خودآگاهConscious و ناخودآگاه Unconsciousرا مورد تحقيق و بررسى قرار داده و به دنبال اين بودند كه بدانند چگونه شكل گيرى و بارور شدن احساسات بر رفتار فرد اثر مى گذارد. برخى از ديدگاه ها بر ويژگى هاى شخصيتى همانند مطالعه حالات ستيزه جويى و منفعل بودن و همچنين ساختار روان شناختى شخصيت از آن جهت كه با رفتار فرد ارتباط دارند، تاكيد مى كردند. برخى ديگر از ديدگاه ها با نيم نگاهى به دوران كودكى، موضوعات روان شناختى را مورد مطالعه و بررسى قرار مى دادند، زيرا بر آن بودند كه اين محروميت ها به پديد آمدن الگوى خاص شخصيتى در دوره هاى بعدى زندگى منجر مى شود؛ همانند تجزيه و تحليل محروميت از ضرورت هاى اوليه كه فرد در دوران كودكى با آن روبه رو بود. بعدها نيز برخى دانشمندان، پيدايى رفتار مجرمانه را در قابليت ها و شيوه هاى مختلف اجتماعى شدن افراد جست وجو كردند و روابط بين ساختار بيولوژيكى و تاثيرات محيطى - اجتماعى - را به صورت گسترده اى مورد مطالعه قرار دادند كه اين شعبه از كوشش ها منجر به توسعه علم جامعه شناسى جنايىCriminal Sociology شد. ادامه نوشتار حاضر به تبيين نظريات آن دسته از دانشمندانى مى پردازد كه رويكردى روانكاوانه به رفتار فرد داشتند و جرم شناسان از يافته هاى آنان بهره هاى فراوان برده اند.
يك قرن از عمر روانكاوى مى گذرد. ابداع روانكاوى را دومين انقلاب در علم روانپزشكى مى دانند. نخستين انقلاب در اين زمينه عبارت بود از مردود شمردن نظريه تسخير بيماران روانى از جانب ارواح شرير و سومين انقلاب نيز روانپزشكى جامعه نگر كه مشتمل بود بر سر سپردن درمان و مهار بيماران روانى به امكانات موجود در سطح اجتماع.۱
در محافل علمى دنيا، كلمه روانكاوى فوراً نام فرويد را به اذهان تداعى مى كند. او بود كه اهميت وجدان مغفول يا ناخودآگاه را براى روانشناسان بزرگ عالم روشن ساخت. مطابق نظر فرويد، اعمال غيرعادى انسان مربوط به اميالِ به ظاهر سركوفته و ارضا نشده اى است كه در خفاياى مجهول ضمير انسان فعاليت و پايدارى مى كند و باعث رفتار غيرطبيعى در انسان مى شود. بنابراين بايد راه نفوذ به اين ورطه تاريك و مبهم را يافت و با ياد آوردن و بيرون راندن آنها بيمار را سبكبار ساخت.۲ وى براى معاينه بيماران روانى، استفاده از تداعى آزاد را اساس كار خويش قرار داد كه بهترين مكانيسم فرافكنى است و شخص آنچه را در اعماق ضمير دارد، بيرون مى ريزد و شخصيت خود و محتواى آن را ناخودآگاه معرفى مى كند.
بدين ترتيب، روانكاوى روشى براى شناختن خود و درك واقعيت و نيز درمان اختلال هاى ناشى از خودشيفتگى است كه منجر به ناتوانى در ايجاد پيوند و رابطه با ديگران مى شود. همچنين روانكاوى موثرترين راه درمان مبتلايان به توهم و پندار، توقف رشد روانى، وسواس و ديگر بيمارى هايى است كه ماهيت اجبارى و اشغال ذهن دارند.
با اين مقدمه اگر بخواهيم تعريف از روانكاوى ارائه دهيم، مى توانيم از آن به «تفكيك يا تجزيه روان به عناصر تشكيل دهنده اش»۳ تعبير كنيم. اين اصطلاح حاوى سه معنى جداگانه است: نخست، روشى كه فرويد براى كاوش فرآيندهاى روانى از طريق تداعى آزاد افكار و تعبير رويا و تفسير مقاومت و انتقال ابداع كرد. دوم، فرضيه اى روانشناختى كه براساس تجربيات بالينى او در خصوص بيماران هيستريك بنا نهاده شد و سوم، نوعى درمان روانپزشكى كه فرويد بر پايه روش روانكاوى (به معناى نخست) ابداع كرد و بر شالوده روان شناسى روانكاوانه استوار شده است.
در مفهوم اخير، روانكاوى عبارت از اقدام به تعبير گفتار و بيان بيمار، مطابق با قواعدى درخصوص معانى، انگيزه ها و ساختارهاى افكار.
فرويد محورهاى اصلى نظريه روانكاوى را پذيرش فرآيندهاى روانى ناخودآگاه، به رسميت شناختن مقاومت و واپس رانى، تاييد اهميت ميل جنسى و عقده اوديپ تلقى كرد. او دريافت كه روياها، هذيانات و اشتباهات لفظى بيمار، كليد فهم تمايلات و عواطف مغفول اوست و معتقد بود كه اگر بتوان رويا را درست تحليل و تعبير كرد، كشف بيمارى زود ميسر مى شود. از اين رو از بيمار مى خواست كه هرگاه رويايى مى بيند به دقت يادداشت كند و يادداشت را به او برساند. با تعبير رويا مى توان به اسرار مكتوم و شعور ناخودآگاه پى برد.
از نظر فرويد رويا تحقق يك ميل است، پس براى تعبير آن بايد قبلاً به آثار روزانه و عكس العمل وقايع روز يا روزهاى گذشته كه پس از خود تاسف، اندوه و يك ميل ناراضى به جاى مى گذارد، پى برد. زيرا رويا موجبات تحقق مستقيم و واضح تمايلات كامياب نشده را فراهم مى سازد. اميال واخورده و كامياب نشده هنگام خواب آزاد شده و در عرصه شعور به جولان مى آيد.۴
به قول فرويد رويا تجسم تظاهرات حيات نفسانى حين خواب است. حال اگر اين حيات كمى به حيات بيدارى شبيه باشد، در عوض با اختلاف بسيار مهمى از آن جدا است. در اينجا به ياد آن سخن ارسطو مى افتيم كه مى گفت: «خواب ديدن، فعاليت روح بشر در اثناى خواب است.» در واقع رويا تنها راه شايسته اى است كه منتهى به شناسايى وجدان اخودآگاه مى شود. فرويد تصريح مى كند كه انسان به وسيله نيروى عقل و شعور خود مى تواند از چارچوب غرايز و حيات محدود و مقرر حيوانى فراتر رود. شايد غرايز از عقل نيرومندتر باشد اما عقل خاصيتى دارد كه در اثر آن، سرانجام بر غرايز چيره مى شود.۶ فرويد در برابر آن دسته از دانشمندان متقدم كه معتقد بودند اعتلاى فرهنگ و مقام حقيقى انسان به هنگامى متجلى مى شود كه غرايز مقهور آدمى شود و آدمى از مقام حيوانى رسته و در عالم انسانيت به پرواز درآيد، گفت: «غرايز عوامل زايدى نيستند و نمى توان منكر وجود و لزوم آنها شد... در زندگى پيروى محض از عقل مجرد، روشى غيرعملى است كه با قوانين زيست شناسى قابل تطبيق نيست. عقل مجرد دنيا را رهبرى نمى كند. بلكه اصول زيست شناسى است كه بر زندگى حكومت مى كند و اين اصول به غرايز بستگى دارد و از آنها جدا نيست. غريزه حافظ موجوديت انسانى است و مراد از آن صرفاً اين نيست كه غريزه را هوشمندترين عوامل روانى به شمار آوريم. ميان غرايز و هوشمندى از طرفى بستگى و از سويى جدايى مشهود است. به اين معنى كه هرچه هوش قوى تر شود از نيرومندى و سطح ذكاوت كاسته مى شود... غرايز بايستى تحت شرايط صحيح به سوى هدف هاى اجتماعى سوق داده و از تظاهرات لجام گسيخته و بى بند و بار آنها جلوگيرى شود. در تحقيقات قضايى، قاضى روانكاو با توسل به روانكاوى و نفوذ در منطقه ناخودآگاه شخصيت متهم مى تواند او و محركات اعمال و رفتار جنايى وى را درك كند. بدون كاربرد روانكاوى، تصوير روشنى از شخصيت فرد متهم نمى توان در دست داشت.
شناخت انسان به طور كلى بسيار دشوار است زيرا فرد انسانى و به ويژه بزهكار، يك واحد هماهنگ نيست و سرشت او سرشار از تناقض است.
فرويد با مطالعات بالينى خود اين نظر و صحت و عموميت آن را دريافته بود و مى دانست كه اتكاى روان شناسان و قضات روان شناس معاصر او بر خودآگاه انسان متعارف يا متهم و بزهكار است در حالى كه بسيارى از بزهكاران در اثر محركه هاى ناخودآگاهى مرتكب جرم مى شوند كه خود از آنها اطلاعى ندارند.۷
روان شناسى جنايى نيز در مقام شناخت عوامل روانى موثر در بروز تبهكارى است. يكى از موثرترين وسايل براى نيل به اين هدف توسل به روانكاوى است. روانكاوان در اين نكته وحدت نظر دارند كه «ريشه تبهكارى مشكل هيجانى ناخودآگاه است.» سوائق Drirv) _ معادل غرايز- يا فشارهاى نهاد (ID با زندگى اجتماعى سازگار نيستند تا مهار شوند و در مجراى صحيحى به جريان افتند يا از نظر اجتماعى به گونه اى قابل قبول درآيند تا اين كه شخص بتواند در زندگى اجتماعى شركت جويد. درخصوص سائق ها و غرايز، فرويد نخست به تعداد زيادى از غرايز مى انديشيد و مى گفت همان قدر كه احتياج جسمى موجود است به همان ميزان غريزه هم وجود دارد.
وى سرانجام در سال ۱۹۳۸ نظر نهايى خود را بر مبناى قائل بودن به وجود دو سائقه اساسى شور زندگى Eros و سائقه مرگThanatos اعلام كرد. بنابراين مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه جنايتكار فردى است كه موفق نشده به طور كافى بر سوائق خود استيلا يابد يا آن كه توفيق نيافته آنها را به صورت رفتارهاى قابل قبول اجتماعى اعتلا دهد. پس رفتار جنايى مى تواند بيان مستقيم نيازهاى غريزى يا بيان سمبليك تمايلات سركوفته باشد.
روانكاوان براى عقده اوديپ odip Complex نيز اهميتى فوق العاده قائل اند و آن را عامل بزهكارى شناخته اند. روان شناسان جنايى معتقدند جنايتكاراتى كه دست خود را به خون پدر مى آلايند و يا در اثر مكانيسم بدل سازى به روى معلم يا پيشواى روحانى يا صاحبان قدرت اسلحه مى كشند از عقده اوديپ رهايى نيافته اند. انحرافات جنسى، اختلال در شخصيت از قبيل اعتياد به الكل و مواد مخدر و بسيارى ديگر از جرايم را نيز با عقده اوديپ توجيه مى كنند. فرويد معتقد است در ميان جامعه متمدنى كه قوانينش قتل و زناى با محارم را ممنوع كرده است افراد متمدن و با فرهنگ، شور جنسى خود را به وسيله محارم خويش تسكين نمى دهند و خشم و پرخاشگرى شان را با آدم كشى متجلى نمى سازند ولى با اين احوال از ارضاى شور جنسى خود و تسكين شهوت، مردم آزارى و انجام اعمال ممنوع همچون دزدى، آزار ديگران، جعل، كلاهبردارى، قاچاق، فحشا، هتاكى و افترا بستن غفلت نمى ورزند و به طور كلى از هيچ نوع عمل غير انسانى و مخالف اخلاق و ضد اجتماعى كه مجازاتى از طرف قانون برايش در نظر گرفته شده فرو نمى گذارند و از ارتكاب آن بيم و هراسى به دل راه نداده و احساس نفرت و بيزارى نمى كنند. ۸
بنابراين چنين به نظر مى آيد كه نظام عدالت كيفرى با پذيرفتن راهنمايى هاى رشته هاى علمى ديگر به سوى علمى كردن روش هاى پيشگيرى از وقوع جرم سوق يافته و از پافشارى به روش هاى سنتى و ناكارآمد بپرهيزد. فردى كردن مجازات ها يكى از اين روش ها است كه مجالى ديگر مى طلبد.
پى نوشت ها:
۱- مهمترين گزارش هاى آموزشى تاريخ روانكاوى. زيگموند فرويد. سعيد شجاع شفتى.تهران. ققنوس. ۱۳۷۹. ص۹
۲- روان شناسى جنايى. مهدى كى نيا. تهران. رشد. ۱۳۸۱. ج.۱ ص۲۲
۳- مهمترين گزارش هاى آموزشى تاريخ روانكاوى. ص۱۴
۴- روان شناسى جنايى. ص۲۳
۶- همان. ص۲۵
۷- همان. ص۲۶
۸- آينده يك پندار. فرويد.هاشم رضى.تهران.آسيا. ۱۳۵۱.ص۴۴
ادامه مطلب
